#شروع_از_پایان_پارت_48

با بهت بهش خیره شدم و با لکنت پرسیدم :

_ من.........منظورت چیه؟

نگاه عجیبشو از چشمام سر داد رو لبام و سرمو بین دو تا دستش گرفت و لباشو فشار داد رو لبام.دهنش بوی الکل میداد و این حالم و خیلی به هم میزد قبل از این که سعی کنم ازش جدا بشم خودش جدا شد و زل زد تو چشام و با صدای تقریبا بلندی گفت :

_ منظورم اینه ..........من نمیتونم دیگه اینجوری ادامه بدم، میفهمی؟

دستم و گذاشتم رو لبام و به اشکام اجازه ی فرود اومدن دادم :

_ آره میفهمم.........من و آرش همین فردا از اینجا میریم.

وبا صدای بلند داد زدم :

_ تو هم دیگه حق نداری به من دست بزنی.........

همین که خواستم بلند شم بازومو گرفت و منو محکم نشوند سر جام و با عصبانیت زل زد تو چشام :

_ من اینو نگفتم ..........تو هیچ جا نمیری........

_ میرم .........همین الان میرم .......تو هم نمیتونی جلومو بگیری.........

romangram.com | @romangram_com