#شروع_از_پایان_پارت_47


با تعجب بهش خیره شدم و یه پوزخند زدم:

_ نمیدونستم مشروب میخوری؟

با یه حالت خاصی نگاهم کرد و گفت :

_ معمولا نمیخورم........

و سرشو پایین انداخت و با صدای آرومتری ادامه داد :

_ مست نیستم ........نترس

یه خنده ی عصبی کردم و گفتم :

_ چشم نمیترسم. هر چی شما بگید........بهزاد ما داریم تو یه خونه با هم زندگی میکنیم.........چطور میتونی مشروب بخوری؟......... با این وضع من چطوری باید بهت اعتماد کنم؟

سرشو بالا آورد و یه جوری بهم نگاه کرد که بد جوری ترسیدم.

_ خوبه پس خودتم فهمیدی که ما نمیتونیم مثل یه خواهر برادر با هم زندگی کنیم.


romangram.com | @romangram_com