#شروع_از_پایان_پارت_162

ظاهرا از این تصور یه کم آروم شده بود چون دستشو دراز کرد و دستمو گرفت و با لبخند گفت :

_ آخه این فکرا چیه که تو میکنی؟.......کدوم دختر پسری اینجوری خواهر برادر میشن ؟

دستمو کشیدم ،

_ اینجوری فکر نمیکنم ........من دوستت ندارم ، به عنوان کسی که بخوام باهاش ازدواج کنم دوستت ندارم .......اهل دوست پسر ی دوست دختری هم نیستم......

دوباره عصبانی شده بود :

_ پس چه جور پسری دوست داری ؟.......نکنه دوست داری مثل داستانا با یه نگاه عاشق بشی ؟........عشق بینمون بوجود میاد ، من مطمئنم .......من مطمئنم که میتونم تو رو عاشق کنم ......

_ نمیخوام فرزاد......زوری که نیست .....

مشکوکانه نگاهم کرد و گفت :

_ پای کس دیگه ای وسطه ........نه ؟......

نمیدونم چی شد که نتونستم جوابش و بدم و فقط با خجالت سرمو انداختم پایین .......صدای زمزمه وار و عصبیشو شنیدم که پرسید:

_ کیه ؟.......

romangram.com | @romangram_com