#شروع_از_پایان_پارت_161


_ چرا ؟..........

_ چون من عاشقت نیستم ، من تو رو مثل برادرم میدونم ........

_ چرا به خودمون بیشتر فرصت نمیدی ؟.......ما تازه شروع کردیم ......

حرفشو قطع کردم ،

_ فایده نداره فرزاد.......من مایل به ادامه نیستم ، ترجیح میدم از این به بعد خواهرت باشم......

دستاشو محکم کوبید رو میز و داد زد :

_ ولی من نمیخوام .......خواهرم بشی که چی بشه ؟

انتظار همچین عکس العملی ازش نداشتم ، با اضطراب جواب دادم :

_ فرزاد آروم......فکر میکنم تو هم ......فهمیده باشی پدر و مادرمون چه تصمیمی گرفتن ؟

_ که چی ؟ که میخوان ازدواج کنن ؟......خوب ازدواج کنن ........چه ربطی به ما داره ؟ نکنه فکر کردی تو هم اینجوری خواهرم میشی ؟


romangram.com | @romangram_com