#شیطان_صفت_پارت_65
-چطور؟
-آخه جانان یک سری چیز ها راجع به اون به من گفته.
-چی مثلا؟
-جانان معتقد بود که بارمان هم مثل اون قدرت ماوراءالطبيعی داره.
لحن النا مملو از تعجب شد:
-راست می گین؟
-بله.
-ولی چه جور قدرتی؟
-نمی دونم، حتی جانان هم نتونست اون قدرت رو درک کنه. نمی دونم چجور قدرتیه.
-والا تا این جایی که من ایشون رو شناختم، اصلا قدرت عجیب و غریبی ندارند. مثل تمامی انسان های عادی برخورد کردن. حالا شما از ایشون چیزی دیدین؟
-نه، ولی اگه اون واقعا مثل جانان قدرت مند باشه، می تونه به اون کمک کنه که به هوش بیاد.
صدای هیجان زده ی النا نشان از شوق درونی اش را داشت:
-خوب منتظر چی هستین؟ ازش کمک بگیرید.
-ولی من که نمیدونم قدرت بارمان چیه. اگه اون یک نیروی شیطانی باشه و باعث مرگ جانان بشه چی؟
پوزخندی روی لب های بارمان نشست و ناخودآگاه در اتاق را باز کرد که باعث شد النا و جابان از جای شان بپرند.
به هر لبخندی زد و گفت:
-می شه چند لحظه از اتاق برید بیرون؟
نگاه جابان و النا به یک دیگر گره خورد. حرف های جانان در سر جابان، و حرف های جابان در سر النا رژه رفت.
بارمان که دلیل آن تامل آن دو را می دانست، گامی جلو گذاشت و به جابان گفت:
romangram.com | @romangram_com