#شکیبا_پارت_57
با تعجب نگاهم رو بالا بردم و خیره شدم به چشماي جدي و نافذش ....
من – ببخشید منظورتون رو نمی فهمم ...
دوباره پوزخندي زد ... که باز همون حس بد تو وجودم شعله ور شد ...
نگاهش رو به طرف دیگه اي انداخت ..
مقدم – بگذریم ....
و دوباره رو کرد به من ... دستش رو داخل جیبش کرد و کارتی بیرون آورد ...
مقدم – این کارت من ... تو این هفته حتماً بیاین دفترم ... قبلش هم با منشیم هماهنگ کنید ... صحبت کردن من و شما
اینجا ... صورت خوشی نداره ... دوست ندارم همه ي نگاه ها به طرفم باشه ...
چهره م بدجوري رفت تو هم ... از حرفاش ناراحت شدم ... نمی خواست با من همکلام بشه .. به هر دلیلی ...
مگه چِم بود ؟ ... تیپم زننده بود یا آرایشی که نداشتم ؟ ... لباسم مشکلی داشت .. یا طرز رفتارم ؟ ... که فکر می کرد حرف
زدنش با من باعث جلب توجه دیگران می شه ... منی که حتی سعی می کردم هیچ لوندیی در حرکاتم نباشه ....
شاید هم بی پدر و مادر بودنم ... و یا .... و یا مادر دوتا بچه بودنم در حالی که همسري نداشتم ؟ ...
این آخري احتمالش از همه بیشتر بود ... ولی مگه ایرادي داشت ؟ ... مگه براي مادر بودن نیاز بود به همسر داشتن ؟ ... مگه
تقصیر من بود که اون دوتا بچه کسی رو نداشتن ؟ ...
چرا تو این دنیا مردم عقلشون به چشمشونه ؟ ... چرا قبل از قضاوت درباره ي دیگران ... به جاي یه طرفه به قاضی رفتن .. یه
تحقیق نمی کنن ؟ ... چرا عادت کردیم به اینکه از رو ظاهر افراد اونا رو قضاوت کنیم ؟ ...
شاید هم منظورش چیز دیگه اي بود ... هر چی که بود بدجور بهم برخورد ... حس بدتري بهم دست داد ... یه جورایی از خودم
و سرنوشتم بدم اومد .... بدم اومد زندگیم طوري شده که هر کس هر جوري دلش بخواد می تونه در موردم فکر کنه ... بدم
اومد از اینکه زنده موندم .....
نمی خواستم بیشتر از این کنارش باشم .... تو اون لحظه نیاز داشتم به جایی براي خلوت کردن ... خلوت کردن با خودم .. و
فکر کردن به اینکه می خوام وکیلم باشه یا نیازه که برم و از آقا نادر خواهش کنم تا وکیل دیگه اي بهم معرفی کنه ....
براي همین سریع دست بردم و کارت رو ازش گرفتم ... و اصلاً به روي خودم نیوردم که کارتش رو قبلاً از آقا نادر گرفتم ...
با همه ي اینکه از حرفاش ناراحت بودم ... ولی نتونستم چیزي درباره ي مبینا نپرسم ... کجا بود که ندیده بودمش ؟ ...
من – مبینا کجاست ؟ ...
اخماش رفت تو هم ...
مقدم – کنار مادرم نشسته ... به نظرم بهتره محبتاي انسان دوستانه تون ! محدود باشه به همون روزاي جمعه ....
و با همون حالت ... آروم ازم دور شد .... کلمه ي انسان دوستانه رو بدجور کشید .... یه جور تمسخر تو ادا کردنش داشت ...
@romangram_com