#شکیبا_پارت_49

از حرفم اخمی رو صورتش نشست ....
خاشعی – ببینم دختر جان ... من رو به اندازه ي پدرت قبول نداري ؟ ...
از حرفش جا خوردم ....
من – ببخشید ولی من منظورتون رو متوجه نمی شم ...
خاشعی – مگه یه پدر از دخترش پول می گیره ؟ ...
با اینکه از شنیدن اسم پدر غم تو دلم زبونه کشید ... ولی سعی کردم لبخندي بزنم ...
من – شما به اندازه ي کافی به ما لطف داشتین ... درست نیست ..
پرید وسط حرفم ...
خاشعی – پول مراسم رو ازت می گیرم ... البته یه مقدارش رو ... ولی حق الوکاله ... اسمش رو هم نبر ...
ناراحت ابرویی بالا انداختم ...
من – اینطوري که نمی شه ...
سري تکون داد ..
خاشعی – می شه دختر جان .. می شه .... در ضمن ... نصف کاراي شما دست آقاي مقدمه ... براي کارایی که براتون انجام
می ده پول می گیره ... پس این پول رو بذار براي ایشون ... البته من سفارشتون رو کردم ... و ایشون هم قول داده خیلی
دست بالا نگیره ... راستی ..... خوب شد اومدي ....
دوباره اخماش رفت تو هم ...
خاشعی – مثل اینکه آقاي مقدم یه سفر کاري براش پیش اومده درست زمانی که تاریخ دادگاه حضانت رادین هست ... براي
همین درخواست داده و وقت دادگاه رو براي یه مدت عقب انداخته .... وقت جدیدش رو هر وقت معلوم شد بهت خبر می دم
.... اینم مشکل کار ماست دیگه ...
لبخندي زدم ...
من – مسئله اي نیست .... پس هر وقت معلوم شد خبرم کنین ...
واقعاً ازش ممنون بودم ... تموم کارامون افتاده بود رو دوشش .... و بدون اینکه بخواد پولی بگیره هر کاري برامون می کرد
........ پول چندانی نداشتم ... و این رو درك کرده بود ....
مقدار پولی رو که حاضر شد قبول کن بهش دادم ... قبل از خروج از دفتر .. شناسنامه ي جدید علی رو بهم داد .... چون تموم
مدارك علی زیر آوار مونده بود .... و براي رفتن به مدرسه نیاز داشت به شناسنامه .. که زحمتش رو آقاي خاشعی کشید .....
بالاخره با کلی دردسر تونستم علی رو تو یه مدرسه ي نزدیک خونه ثبت نام کنم .... بگذریم از حال و روزم .. وقتی ناچار شدم
براي مدیر مدرسه توضیح بدم همه ي خونوادمون رو تو زلزله از دست دادیم ... و من قیم قانونی علی هستم ...

@romangram_com