#شکیبا_پارت_45

رو کردم به آقاي خاشعی ...
من – حق حضانت چی ؟ ... علی باید تا یه ماه دیگه بره مدرسه ...
سري تکون داد ..
خاشعی – مسئله اینجاست .... احتمالاً تو این ماه مسئله ي علی حل می شه ... خودم پیگیر کارهاش هستم .... ولی درباره ي
رادین .... یه کم طول می کشه ... چون هم عمه داره و هم خاله ... باید دادگاه تشکیل بشه و هردو نفرشون بیان و رضایت
بدن به اینکه تو سرپرستش باشی ....
اخمی کرد ...
خاشعی – چرا خاله یا عمه ش حاضر نیستن حضانتش رو قبول کنن ؟ ...
من – خاله ش که خودش تحت تکفل عموشه .. و بهار هم از وقتی دید رادین به من وابسته شده می گه بهتره من حضانتش
رو قبول کنم ....
دو تا دستاش رو که رو میز بود به هم قلاب کرد ...
خاشعی – خوب با اینکه یه مدت کم طول می کشه .. ولی مشکلی سر راه حضانت نیست ...
چند لحظه مکث کرد ...
خاشعی – راستش باید بگم من قبل از اینکه وکالت کاراي شما رو قبول کنم ... چندتا پرونده بهم پیشنهاد شد که قبول کردم
.... و الان هم خیلی سرم شلوغه ... با توجه به اینکه ... براي تأیید اینکه خونه اي که تو زلزله خراب شده ... متعلق به عمه و
شوهر عمه ي شماست ... و اینکه علی تنها وارثشون ... و کلی کاراي انحصار وراثت متعلق به شما و دختر عموتون و رادین ....
و همین حق حضانت ... من ناچارم یه سري از کارا رو به یکی از آشناهام بسپرم ....
کمی نگران شدم ... اگر خودش کارها رو انجام می داد مطمئن تر بود ... چون وضعیت ما رو می دونست سعی می کرد هر
کاري بکنه تا کارهامون سریع تر انجام بشه ...
با نگرانی گفتم ..
من – اون شخص ..
نذاشت حرفم رو ادامه بدم ... پرید وسط حرفم ...
خاشعی – نگران نباش دخترم ... کار رو به کسی می سپارم که خیلی قبولش دارم .... تو این کارا از من هم بهتر عمل می کنه
... از طرفی براي کاراي علی باید بره شهرشون .... تو این کارا خبره تره ... یه زمانی کارآموز خودم بود .... ولی الان از منم
بهتره .... من بهش ایمان دارم .....
سري تکون دادم ....
من – اگر شما تأییدش می کنین منم حرفی ندارم ........

@romangram_com