#شکیبا_پارت_32

ور خشم می کنی
ویرانه کن هر قریه را ولی
ما را ز کودکان و عزیزانمان جدا مکن
گوشی ها رو از سعید گرفتم .... نگاشون کردم .... اولین گوشی مال بابا بود .... رو صفحه ش ترك خورده بود ... کلیدش رو زدم
... روشن شد ... می شد ازش استفاده کرد .... آنتن داشت .....
گوشی دوم مال فاطمه بود ..... شب قبل بهمون نشون داده بود .... گفته بود تازه خریده .... یه لحظه تصویرش درست زمانی
که از زیر آوار بیرون آورده بودنش تو ذهنم نقش بست ..... سرش که از بدنش ......
حتی از یادآوریش هم دلم به درد اومد .... مگه چند سال داشت .... اگر تو اتاق خودش خوابیده بود شاید زنده می موند ..... شاید
اونم مثل علی زنده از زیر آوار بیرون میومد .... اونوقت علی تنها نبود .....
گوشی سوم رو نمی شناختم .... نمی دونستم مال کیه ... سر بلند کردم که به سعید بگم گوشی رو نمی شناسم ... که دیدم
نیست .... رفته بود ....
چشم چرخوندم و پیداش کردم .... با چند نفر مشغول در آوردن چیزهایی از زیر آوار خونه ي عمه بود ....
چیزي مثل ملافه رو از زیر آوار بیرون کشید ... و رفت سمت جنازه ها ... ملافه رو کشید رو عمه .... نگاهی به بقیه ي جنازه
ها کردم .... بعضیاشون روشون پوشونده شده بود ... با پتو ... قالیچه .... چادر ... ملافه ... کلاً هر چیزي که می شد به عنوان
پوشش به کار برد ...
خیره بودم به جنازه ها .... کسانی که هر کدوم برام یه دنیا ارزش داشتن .... دوسشون داشتم ... و اگر هر کدوم زنده بودن می
تونستم خیلی راحت بهش تکیه کنم .... ولی با رفتنشون ....
باید چیکار می کردم ؟ ....
دیگه نه پدري داشتم و نه مادري .... نه برادري و نه همسري که به امیدشون شب رو صبح کنم و صبح رو شب ....
نه عمه و عمویی کخ بتونن جاي خالی پدر و مادرم رو برام پر کنن ...
خودم بودم و خودم ..... خودم و بهار و علی و رادین ....
چقدر راحت .... چقدر آسون در عرض یه شب شدیم یتیم .... یتیم و بی کس ... بی پناه و تنها ..... با یه عالم درد و غصه ي
تلنبار شده رو دلمون ....
برگشتم و نگاهی بهشون انداختم .... سرم علی هنوز تموم نشده بود .... بهار هم نشسته بود کنار رادین که خوابش برده بود و
آروم آروم اشک می ریخت ..... ساید بهار هم مثل من داشت تو دلش براي سرنوشتی که یکباره .. با یه لرزش .. تغییر کرده
بود نوحه سرایی می کرد ....
خدایا چی شد که به زمینت فرمان دادي تا زیر رو شه ؟ .... چی شد که از عرش رسیدیم به فرش .... مگه ما هم مثل آدم و حوا

@romangram_com