#شکیبا_پارت_29
با دستش به کسی اشاره کرد .... به حالت دو رفتم اون سمت .... خاك ها رو کامل کنار زدم از رو سري که فقط موهاش پیدا
بود .........
بهار ... بهار بود ... دختر عموي نازنینم .... کشیدیمش بیرون ....
بی حال بود .... سرش پر از خون بود ..... رد خون تا روي صورتش کشیده شده بود ....
دستی به صورتش کشیدم تا خاك روش تمیز بشه .... با بی حالی چشم باز کرد ...
نگاهش که دوخته شد به نگاهم ... دو تا نفس نفس زد و .... بعد زد زیر گریه ...
سرش رو گرفتم تو آغوشم ... و همپاي هم اشک ریختیم .... می دونستم اون زیر چی کشید .... می فهمیدم حال و روزش رو
.... یه ساعت قبلش خودم هم زیر آوار بودم .....
بهار یه گوشه نشسته بود ... کنار مادر سعید .... دو تا از بچه هاي هلال احمر بالاي سرش بودن ..... داشتن سرش رو می
بستن ...
چند جاي بدنش زخم عمیق داشت .... با این حال نشسته بود و چشم دوخته بود به ما که داشتیم آوارها رو کنار می زدیم ...
هرازگاهی نگاش می کردم تا مطمئن بشم حالش خوبه ....
بی حال و بی رمق .... با نگاه پر از درد نگاهمون می کرد .... و ما داشتیم عمه اینا رو از زیر آوار بیرون می کشیدیم ...
هر جنازه اي که بیرون میومد .. اشکاي من بدتر از قبل روون می شد ... و امیدم نا امید تر .... بدن هر عزیزي رو که بی جون
می دیدم حالم خرابتر می شد ....
سرم رو گرفتم رو به آسمون .... خدایا .... چندتا عزیز رو باید اینجوري ببینم .... بستم نیست ؟ .... به خدا که طاقتم داره تموم
میشه ....
یکی از مردا صدامون کرد .... رفتیم اون طرف .... دستی تو دستاش بود .... دستی که نیمیش از آوار ببیرون بود و بقیه ي
بدنش زیر آوار ...
نگاهی به دست انداختم ..... دست عمو با اون انگشتر عقیقی که همیشه به انگشتش بود .... شروع کردیم به برداشتن آوار ....
خیلی زود بدن بی جون عمو رو تو آغوش کشیدم ..... آخه خدا .... حداقل عموم رو زنده می ذاشتی ....
صداي جیغی از کنار گوشم بلند شد .........
بهار بود .... می زد تو صورت خودش ......... چنگ می انداخت توو موهاش .... ستاره و مادرش بغلش کردن ....
دیگه حالی برام نموند .... وقتی مامانم و بابام رو بیرون آوردیم .... خدا چرا ؟ ... چرا من ؟ .... چرا این همه مصیبت ....
چنگ انداختم به بدن مادر و پدرم ..... بدن هایی که دست وپاهاي زیر تیرآهن مونده ش بدجور له شده بود ...
چرا تنهام گذاشتین ؟ ... من بدون شما چیکار کنم ؟ .... چه جوري زندگی کنم ؟ .... بلند شین و بهم بگین چیکار کنم ...
ضجه مویه می کردم بالا سر پدر و مادرم ... جنازه هاییی که ......
@romangram_com