#شکیبا_پارت_23

اشک تو چشمام جمع شد .....
خدا چه مصیبتی بود ..... چقدر دور بودم از تفکر حقارت انسان .... کی فکر می کرد یه آدم براي درخواست کمک هم نتونه
حرف بزنه ....
خدا چی رو می خواستی بهم نشون بدي ؟ ....
انسان بودن و ضعیف بودنم رو ؟ .... اینکه تو خالقی و من مخلوق ؟ .... اینکه من کمم و تو همه چیزي ؟ ...
می خواستی بفهمم همه چیز در فرمان توست و من مخلوق غافل ؟ ..... می خواستی بهم ثابت کنی من هیچی نیستم ؟ ....
خدا نمی گم غفلت نکردم ولی این همه برام زیاده ....
خدایا اگر من مخلوق خودخواهی هستم .... اگر از غرور سر به آسمونت بلند می کنم ... اگر گاهی تو امورم تو رو هیچ پنداشتم
... تو کریمی و خطا بخش ....
تو بزرگی و من از کم هم کمترینم .... تو ستار العیوبی و من پر از عیب ....
تو کریم و من خطاکار .....
تو پناهی و من پناه جو .....
تو کلی و من ذره اي کمتر از هیچ ....
تو پر از کمالی و من پر از نقص ........
تو صاحب اختیاري و من .....
خدایا به دادم می رسی ؟ .... مگر نه اینکه به اذن خودت چشم باز کردم .... مگر نه اینکه گفتی موجود باشم ...
مگه تو کتابت نگفتی وقتی می خوابیم روح هاي ما به سوي تو میاد و هر کس رو که بخواي دوباره بهش زندگی ببخشی
روحش رو به سمتش فرو می فرستی ....
مگه الان بهم حق حیات دوباره ندادي ؟ .. پس کمکم کن .... کمکم کن ....
اگر اینبار هم صدام بهشون نرسه من باید چیکار کنم ؟ ....
و ان یمسسک اللهُ بِضُرٍ .....
( < ( و اگر خدا به تو زیانی برساند کسی جز او بر طرف کننده نیست ...... < انعام ... آیه 17
دوباره سعی کردم تموم انرژي باقی مونده تو بدنم رو یه جا جمع کنم و با تموم توان صدا کنم .... زیر لب بسم الله گفتم و صدا
کردم ...
من – آي ي ي ي ي ....................
یه لحظه احساس کردم صدا ها قطع شد .... خدا اگر باز هم نشینده باشن چی ؟ ....
توکل کردم به خدا ..... مگه چاره ي دیگه اي هم داشتم ....

@romangram_com