#شکیبا_پارت_20

تو همین افکار بودم که احساس کردم دارم می لرزم .... یه لرزش شدید ....
خونه می لرزید ... دیوارا ... در از شدت لرزش باز شد ....
همه چیز جلوي چشمام به شدت تکون می خرد .....
وحشت زده بودم ... می خواستم برم طرف بچه ها ....
باید بیدارشون می کردم ... قدم اول رو که برداشتم پرت شدم زمین ....
جیغ زدم .... هر چقدر تقلا می کردم بلند شم نمیشد ...
لرزش از هر طرفی مانع می شد از حرکتم ... انگار یه چیزي من رو به زمین میخکوب کرده بود ... دهنم از ترس خشک شده
بود .....
قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم ..... وحشتناك بود ...
مرگ رو به چشمام می دیدم ..... کاش تموم می شد لرزش و تکون .... همه بیدار شده بودن ... ولی کسی نمی تونست تکون
بخوره ...
مریم با وحشت زل زده بود به سقف ...
با چشمم می دیدم که تو فاصله ي بین من و بچه ها ... زمین به طرف بالا میومد ... دلم می خواست از ترس گریه کنم ......
انگار قرار بود یه چیز بزرگی از زمین خارج بشه ... وحشت زده نگاه می کردم .... زمین شکاف برداشت ..... انگار خونه داشت
نصف می شد .... بین من و بچه ها فاصله افتاد ...
چیزي مثل تیرآهن از کف زمین خارج شد .... نیمی از فرش فرو رفت تو شکاف ..... یه چیزي قل خورد و افتاد داخل شکاف ....
یه چیزي مثل آدم ........ جیغ کشیدم .....
ازشدت لرزش و این شکاف پرت شدم زیر میز آشپزخونه .....
صداي جیغ ..... فریاد .... سقف می ریخت ....
شیشه ي پاسیو شکست ... و شادي ....
و تکه شیشه اي که جلوي چشمام فرو رفت تو بدن شادي ... خون پاشید به اطراف ....
چیزي دیگه نمی دیدم .... سقف فرو ریخت ...
هنوز می لرزید ...
تو فکر بابا بودم ... مامان .... شاهد ... مهرشاد .... داشتن چیکار می کردن ؟ ...
هنوز می لرزید ...
ولی من نمی تونستم تکون بخورم .... فقط جیغ می زدم .....
باز هم می لرزید .... همه چیز داشت خراب می شد ....

@romangram_com