#شکیبا_پارت_10

روشن شدن کولر نشون دهنده ي این بود که شاهد هنوز بیداره .... تو خونه ي ما شاهد از همه گرماي تر بود .... همیشه هم
خودش زودتر از بقیه کولر رو روشن میکرد ..... چیزي نگذشته بود که تقه اي به در اتاقم خورد و بعد در اتاق باز شد و کسی
سرش رو کرد داخل اتاق .... به خاطر تاریکی درست نمی تونستم ببینم کیه ....
- بیداري ؟ ..
صداي شاهد بود .... بلند شدم و رو تخت نشستم ...
من – آره بیدارم ... کاري داري ؟ ...
آروم داخل شد و اومد کنارم نشست رو تخت .... به خاطر نور ماه که از پنجره ي بالاي سرم افتاده بود توي اتاق کمی از
صورتش روشن شد .... سرش رو انداخته بود پایین .... دستی به صورتش کشید ...
شاهد – مهرشاد به عمه گفته .....
قلبم شروع کرد به کوبیدن .... می دونستم از چی حرف می زنه .... یاد نگاه هاي عمه افتادم ... پس نگاهاش به همین خاطر
بود .... سریع پرسیم ...
من – عمه مخالفت کرده ؟ ....
سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد ...
شاهد – نه ... یعنی نه مخالفت کرده نه موافقت .... هیچی نگفته .... مهرشاد یه مقدار نگرانه ... امشب هم همش حواسمون به
عمه بود .... بد جور نگات می کرد ...
سري تکون دادم ...
من – آره ... خودم فهمیدم .... همش منو نگاه می کرد ... حالا چی می شه ؟ ...
شاهد نفس عمیقی کشید ....
شاهد – نمی خواد خودتو نگران کنی ... نهایتش اینه که عمه مخالفت می کنه که اونوقت باید دنبال یه راهی باشیم .... نمی
خواد الان به این چیزا فکر کنی ....
سري تکون دادم و رفتم تو فکر .... همچین آش دهن سوزي نبودم که عمه بخواد مخالفت نکنه .... از آشپزي که چیزي حالیم
نبود .... باباي پولدار هم که نداشتم .... مدرك دکترا هم که نداشتم بگم به خاطر دکتر بودن برام غش و ضعف کنن .... یه
لیسانسه بودم دیگه .... رفتارم هم که عین دختراي بیست ساله بود ... کلاً از رفتار متین و موقر و خانومانه به دور بودم .... انگار
نه انگار بیست و شش سالم بود .... به طور حتم براي من زمان تو همون بیست سالگیم ایستاده بود ....
نه قیافه ي آنچنانی داشتم که بگم شاید به خاطر خوشگلیم عمه کوتاه میاد ... و نه قد و هیکلم چنگی به دل می زد ....
یه قد معمولی ... با یه هیکل به قول شاهد کمی تا قسمتی چربی دار ... که بیشترش تو شکمم جمع بود ..... و یه قیافه ي
معمولی ...

@romangram_com