#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_83
_اگه دوست داری...
کلی ذوق مرگ شدم اما بعد سریع یاد چیزی افتادم و گفتم:پس عمو هرمز چی؟مهمون ما هستن؟
عمو هرمز به آرین مجال حرف زدن نداد و گفت:من که نیومدم ایران بشینم تو خونه!برنامه ی ایران گردی ریختم واسه خودم.چه شما برین چه باشین!
آرین گفت:تعارف که نمیکنی عمو؟جدی میگی؟
_آره !تا وقتی که برید چند روزی مهمونتون هستم دیگه.کافیه.
آرین گفت:الآن بلیط نیست آخه.
عمو هرمز گفت:چقدر آیه ی یاس میخونی تو آرین!زنگ بزن ببین هست یا نه؟
_واسه کجا شهرزاد؟
شانه بالا انداختم و گفتم:نمیدونم.عمو هرمز جهاندیده هستن!شما کجا پیشنهاد میکنین؟
عمو هرمز گفت:اگه بلیط فرانسه گیرتون بیاد عالی میشه!پاریس!شهر عشاق و شمام عاشق و برج ایفل و شانزه لیزه و ...!
دیگر ادامه نداد.آرین گفت:خدا کنه بلیط باشه.
قصه ی بیست و هفتم:
بالاخره آرین توانست 2بلیط رفت و یرگشت فرانسه بگیرد که تاریخ رفتنش27اسفند بود و برگشتش 11فروردین.
آنروز 25اسفند بود و روز عقد کنان شاهد و ستیلا .چون آرین نمیتوانست مرا با خود به جشن ببرد من با وسایلم به خانه الناز رفتم و آرین و عمو هرمز را تنها گذاشتم تا حاضر شوند و زودتر به محل جشن بروند چون باید به کارها نظارت میکردند.جشن از ساعت 6شروع میشد من هم ساعت 1به خانه الناز رفتم تا با هم به آرایشگاه برویم.
وقتی وارد خانه ی الناز شدم با مادر و خواهر کوچکش آیناز مشغول سلام و احوال پرسی شدم که صدای الناز را از داخل اتاقش شنیدم که صدایم می کرد.وارد اتاق الناز که شدم گفت:سلام!چطوری خوشگله؟
_خوبم زشته!
romangram.com | @romangram_com