#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_80

عمو هرمز پرسید:قبل از اون چطور همو میشناختین؟
جواب دادم:استاد دانشگاهم بود و البته هست!
عمو هرمز خندان گفت:پس هزار و یک شبی داشته این ازدواج پشت سرش!
آرین گفت:آره!جالب بود!
بلند شدم و گفتم:من میرم میز شام رو بچینم.امیدوارم قورمه سبزی دوست داشته باشین!
عمو هرمز جابجا شد و حین در آوردن کت از تنش گفت:کیه که بدش بیاد؟از آخرین باری که اومدم ایران یعنی 2سال پیش نخوردم!آخ که چقدر ه*و*س کرده بودم!
به سمت آشپزخانه رفتم و گفتم:پس خدا رو شکر .من میترسیدم اینهمه سال زندگی تو یه کشور خارجی ذائقه ی ایرونیتون رو عوض کرده باشه!
_اصلا نترس!من هنوزم یه ایرونی عاشق قورمه سبزی و چای هل دار خوردن تو استکان کمر باریکم!
آرین گفت:اما ما استکان کمر باریک دیگه نداریم شرمنده!
_دشمنت شرمنده!من کجا برم لباسمو عوض کنم؟
آرین اتاق کار خودش را نشان داد و گفت:اون!
و خودش بلند شد تا چمدان عمو هرمز را داخل اتاق بگذارد.پس از ورود عمو هرمز به اتاق آرین در را بست.کتش را که در دستش بود روی پشتی مبل انداخت و به سمت آشپزخانه آمد .یک لیوان آب ریخت و نوشید.من هم که در حال کشیدن برنج داخل دیس بودم گفتم:چه عموی خوب و باحالی داری!درست برعکس اون یکی عموت!
آرین کنارم ایستاد .به کابینت تکیه داد و گفت:آره!من که خیلی دوستش دارم!
_منم خیلی ازش خوشم اومد!
آرین به شوخی غیرتی شد و اخم کرد و گفت:مگه نگفتم حق نداری جز من از کس دیگه خوشت بیاد و دوسش داشته باشی؟
پشت چشمی نازک کردم و گفت:حسود!

romangram.com | @romangram_com