#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_79

آرین در حین قرار دادن کفشش در جا کفشی گفت:عمو فقط شاهد و زنش از ازدواج ما خبر دارن.حالا هم شما!
_خب چرا مخفیانه؟
گفتم:بفرمایید بشینید فعلا!سرپا زشته!براتون توضیح میدیم!
آرین چمدان چرخدار عمو هرمز را کنار دیوار گذاشت و گفت:شهرزاد درست میگه .بشین عمو!
و هر دو به سمت مبل های راحتی رفتند .من هم 3استکان چای ریختم و به آنها پیوستم.آن موقع بود که عمو هرمز را درست دیدم.مردی جنتلمن و باوقار با چهره ای پرانرژی و البته آرامش بخش.کت کتان توسی و شلوار لی به همان رنگ به تن داشت و یک کلاه شاپوی مشکلی هم در دست داشت.و البته یک عینک مستطیل شکل که حالت متفکرانه ای به چهره اش می داد.با نگرانی به چشمانش خیره شدم.می ترسیدم او هم ناراضی باشد اما به جای نارضایتی در چشمانش تحسین و شادی دیدم.وقتی استکان چای را به دستش دادم آن را بویید و گفت:به به!بوی این چایی بوی ایرانه!بوی کوچه باغای باصفای قدیم!
آرین که کنار من و نزدیک تر به عمو هرمز نشسته بود به پشتی مبل تکیه داد.به سمت دسته ی سمت راست مبل دو نفره لم داد و گفت:شما نمی خوای دعوا کنی و بگی این چه کاری بود کردی؟نمی خوای بگی چرا بدون مشورت با ما رفتی زن گرفتی؟
_چرا بایدبگم وقتی خانومی با اینهمه کمالات رو انتخاب کردی؟به نظر من که چیزی کم نداره!با وقار، متین، خوش برخورد، خوش صورت ...و قطعا خوش سیرت!
کمی جابجا شدم و گفتم:شما لطف دارید عمو هرمز اما مشکل یه چیزای یگه ست...مشکل ما اختلاف طبقاتیمونه.بی کس و کاری، بی اصل و نصب بودن منه...مشکل اینه که ماریا عروس نظر کرده ی تهمینه خانومه!
عمو هرمز کلاهش را روی میز گذاشت و گفت:چقدر شما سخت میگیرین!از چی می ترسیدن که پنهان کردین این زندگی رو؟مگه همو دوست ندارین؟من مطمئنم عاشق هم هستین که به چنین وضعیتی تن دادین فقط برای اینکه با هم باشین.
آرین کلاه را برداشت، در دست چرخاند و گفت:عمو من اگه چیزی نمیگم واسه حال و روز مامان تمینه!قلب مریضش طاقت نمیاره اگه بشنوه پسرش با...
عمو هرمز گفت:با یه آدمی که پولش از ما کمتره ازدواج کرده؟
گفتم:عمو هرمز من چند ماه خدمتکار خونه ی تهمینه خانوم بودم...این کار رو مشکل کرده!
عمو هرمز لبخندی زد و گفت:پس یه پا قصه ی پریان واسه خودتون ساختین!
آرین لبخندی زد و گفت:آره دیگه!البته قبل از اینه شهرزاد بیاد تو اون خونه واسه کار هم من دوسش داشتم!
رو به آرین کردم و گفتم:نگفته بودی؟!
با نگاهی شیطنت بار به من گفت:حالا که گفتم!

romangram.com | @romangram_com