#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_76
ستیلا هم با همان ولوم گفت:آرین اومده اینجا!
_اومده چه کار؟
_دنبال شهرزاد.
_خب مگه عیبی داره؟شوهرشه ها!
ناچارا با شرمندگی گفتم:باهاش قهرم آقا آتیلا.
_واسه چی؟
ستیلا گفت:تو چه کار این چیزاش داری؟میای بری ردش کنی یا نه؟
آتیلا از اتاق بیرون آمد.به سمت اف اف رفت و دکمه را زد.در باز شد و از پشت شیشه در ورودی دیدم آرین وارد حیاط شد و همانجا ماند.آتیلا گفت:ستیلا به من و تو ربطی نداره که مداخله کنیم.بذار خودشون رفع و رجوع کنن.بیا برو تو اتاقت.
خودش به اتاقش برگشت.ستیلا هم ناچاراً به من پشت کرد و به سمت اتاقش رفت.نفس عمیقی کشیدم و با همان لباسهای نازک از خانه بیرون رفتم و وارد هوای سرد دی ماه شدم.آرین وسط حیاط ایستاده بود.به کندی جلو رفتم .هوا سوز وحشتناکی داشت.آرین با عصبانیت ولی آهسته گفت:برای چی اومدی اینجا؟
به سردی پاسخ دادم:اینجا تنها جاییه که دارم.
_پس اون خونه چیه؟چرا زندگیتو الکی ول میکنی؟اینه عاقبت اون حرفا؟که گفتی تمام مشکلات رو تحمل میکنم به عشقت؟اینه عوض دلگرمی دادنت؟
_دلگرمی؟من باید به تو بدم یا تو به من؟عوض اینکه بگی من زنتم اون ماریای بی همه چیز رو به خودت میچسبونی و میذاری هر غلطی دلش میخواد بکنه!
آرین گفت:شهرزاد میدونم مقصرم.اشتباه از منه...داغونم شهرزاد تو بدتر نکن وضعمو!
بغضم شکست ...در حالی که یک قطره ی اشک صورتم را درمی نوردید گفتم:امشب خیلی اذیت شدم،خیلی تحقیر شدم،غرورم شکست.آرین نخواه فراموش کنم که نمیتونم!
آرین که هنوز دلش نرم نشده بود گفت:برو بشین تو ماشین.در موردش حرف میزنیم.
با لجبازی گفتم:نمیرم.
romangram.com | @romangram_com