#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_62

_سلام عروس خانوم!!
قصه ی بیستم:
_اوووووووووووووه!حالا بذار بیان...من مثل تو نیستم سرخود شوهر کنم!اینجا نیاز به شورای تصمیم گیری هست!وای شهرزاد مامانم اینا هنوز نمی دونن کی خواستگاره....مامانش فقط گفته امیری!
در حین بالا رفتن از پله ها گفتم:عجب مامانی داره ها!خواسته سکته بده خونواده تو؟
_آتیلا که می دونه ولی دوتایی تصمیم گرفتیم به مامان و بابا نگیم.
کفشم را در آوردم و همراه ستیلا وارد خانه شدم.مهری خانوم به استقبالم آمد،در آغوشم گرفت .پشت سر او هم با آتیلا سلام و احوال پرسی کردم.مهری خانوم گفت:اردشیر خونه نیست رفته خرید.الآنا باید پیداش بشه.
بعد در حین هدایتم به سمت پذیرایی گفت:شهرزاد جون تو بگو این خواستگار مرموز کیه؟ستیلا گفت پسر عمه ی شوهرته!
_مرد خوبیه خاله مهری!واقعا همه چی تمومه!
روی مبل نشستم و خاله مهری هم کنارم نشست بعد پرسید:خب اسم و رسمش چیه؟این دختره خیره سر کجا باهاش آشنا شده؟
_خاله مهری وقتی رفتیم محضر که عقد کنیم شاهد به عنوان شاهد عقد اومد.خب ستی و آقا آتیلا هم از طرف من اومدن همو دیدن!
ستیلا زد پس کله م!با آن حرف سوتی دادم و خاله مهری سریع پرسید:همون یه ساعت همو دیدن و عاشق هم شدن .بعد 2ماه حالا اومده خواستگاری؟
ستیلا گفت:مامان جون شاهد چند ماه پیش شهرزاد رو دعوت کرد واسه یه مهمونی.شهرزاد گفت تنها نمیام شاهدم گفت یکی از دوستاتو بیار ...منم باهاش رفتم.بعد از اونم هر وقت خونه ی شهرزاد و آرین می رفتم اونم اونجا بود.
آتیلا که روبروی ما روی مبل نشسته بود گفت: شاهد پسر خوبیه!
ستیلا گفت:مامان یه چیزی رو نگرفتی؟
خاله مهری پرسید:چی رو؟
_شاهد...شاهد امیری!

romangram.com | @romangram_com