#شب_سراب_پارت_126

هیچی
اا یعنی چه تو که گرسنه بودی
جلو جلو راه افتاد و با غیظ گفت حالا نیستم درشکه بگیر می خواهم برگردم خانه
محبوب چرا اینطوری می کنی
چه کار می کنم خسته شده ام می خواهم برگردم خانه مثل اینکه مرا تازه می دید نگاهی تحقیر آمیز به سرا پای من کرد و گفت
امروز خیلی مشدی شده ای دگمه بسته و تر و تمیز ارسی چرم
مگر تازه دیده ای خودت این طور می خواهی چرا بهانه می گیری
خدایا تکلیف من چیه دگمه ها را می بندم اینجور میگه باز می کنم یک جور دیگه میگه ایکاش یک پیراهنی داشتم که اصلا دگمه نداشت
اخم کرده سرش را به طرف دیگر برگرداند و به انتظار درشکه ایستادیم که خدا را شکر از دور نمایان شد تا رفتم درشکه را صدا بکنم برگشتم دیدم پیچه را بالا زده یعنی چه
دستم را گذاشتم زیر کمرش که کمک کنم سوار درشکه شود با غیظ خودش را کنار کشید توی درشکه نشست ترسان ترسان پهلویش نشستم می ترسیدم نگذارد و حکم کند که روبرویش بنشینم اما خدا را شکر گذاشت عصر جمعه بود شلوغ همه جور آدم توی خیابون وول می خورد جوانکی قرتی از کنار درشکه گذشت توی درشکه را نگاه کرد هیچ زن محترمی پیچه اش را بالا نمی زد وقتی محبوبه را کنار من پیچه بالا زده دید فکر کرد که شاید زن خرابی را دارم می برم خانه سوتی زد و دور شد
از ناراحتی لبهایم را گاز گرفتم شوری خون لبم را احساس کردم
چرا پیچه ات را بالا زده ای می خواهی مرا به جان مردم بیندازی دلت می خواهد خون به پا کنم
نخیر می خواهم بدانی من هم بلدم پیچه ام را بالا بزنم
هه این را که از اول می دانستم
خوب خوب است که دانسته مرا گرفتی
آآااخ که هر چه می کشم از نادانی است کجا می دانستم که دختری که با همه اشتیاق مرا می خواست اینجوری روزگارم را سیاه خواهد کرد کجا می دانستم که کسی با تمام وجود مرا می طلبید دو ماه است جدا از من می خوابد هرگز
پیش بینی نمی کردم که بچه ای که هنوز معلوم نیست از چه قماش است ما را اینقدر از هم دور کند تمام مدتی که توی درشکه بودیم بی اعتنا بمن بطرف دیگر برگشته بود و با پیچه بالا زده توجه هر که را از پهلوی درشکه رد می شد جلب می کرد بالاخره به خانه رسیدیم بنظرم آمد راه برگشت مان ده برابر راه رفت طولانی شد
از درشکه پیاده شد کرایه درشکه را دادم آمدم بی کلام سیخ سیخ جلوی در ایستاده بود در باز کردم تند تند وارد شد چادر را از سر برداشت بطرف اطاق دوید حواسم بکلی پرت شده بود این چه گردشی بود این چه جمعه ای بود این چه تفریحی بود
یادم رفته بود که ظرفهای ظهر توی حیاط ولو هستند آبکش ماند زیر پایم کم مانده بود سکندری بخورم با لگد گوشه ای پرتاب کردم و غریدم
بر پدر هر چه آبکش است لعنت
کفش هایم را بیرون در آوردم احساس کردم تبسم ملیحی صورتش است فکر کردم سر آشتی دارد گویی بر روی آتش درونم آب ریختند آرام شدم خونسردیم را باز یافتم داشتم لباسهایم را در می آوردم که خودش را کشید گوشه اطاق مثل مصیبت زده ها زانوها را بغل کرد قیافه عبوس اش دوباره بازگشت اخم اش دوباره در هم رفت خدایا این زن دیوانه است دوباره جوش آوردم دوباره دنیا جلوی چشم ام تیره شد خدایا یک مرد بدبخت به چه کسی باید پناه ببرد کتم را درآوردم یک چیزی لازم داشتم که خشم ام را بر سرش بریزم
بر پدر و مادر من لعنت اگر دیگر اینرا بپوشم پشت دستم داغ اگر دیگر با تو از خانه بیرون بیایم تو شوهر نکرده ای فقط نوکر گرفته ای که ظرفایت را بشوید
از جا پرید
نوکر نگرفته ام ظرف شستن هم مرا نکشته
با عجله از پلکان پایین دوید هوای اول شب هنوز خنک بود سرد بود این بنده خدا حامله بود ضعیف بود دلم برایش سوخت با حرص لب حوض نشست ظرفها را جلو کشید کاسه را به کوزه می زد دیگ و قابلمه را محکم به زمین می کوبید دلم می خواست بروم بغلش کنم دستهایش را ببوسم چشمهایش را ببوسم و توی بغلم توی اطاق برگردانم بروم نروم چه فایده این ظرفیت محبت ندارد هر چه من کوتاه می آیم بدتر می کند هرچه نازش را می کشم لوس تر می شود مدتی در تاریکی از پشت پنجره نگاهش کردم خدایا این همان محبوبه شب من است این همان عشق من است این دختر روح و جان من است خدایا کمکم کن به من باز هم کمک کن نازش را بخرم به من کمک کن بروم بیارمش خدایا تو نگهبان خانواده ای این زن من است تنها کس من است خدایا دوستش دارم حتما دوستم دارد از همه بریده بمن چسبیده حتما او هم با هودش کلنجار می رود حتما او هم مثل من در رودرواسی گیر کرده
بلند شدم چراغ را روشن کردم دلم نیامد من در اطاق روشن باشم او در تاریکی در ایوان را باز کردم وسط چهارچوب ایستادم
دق دلت را سر کاسه و بسقاب در می آوری
نه سرش بلند کرد نه حرفی زد اگر از جانب مقشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد چکار کنم خدا یک لبخند اگر بزند اگر با آن نگاه سحر آمیزش نیم نگاهی بمن بکند از روی پله ها می پرم پایین بغلش می گیرم نمی گذرام ظرفها را بشوید مگر رحیم مرده مگر تا به امروز خودم نشستم چله زمستان یخ حوض را شکستم ظرف شستم حالا که بهار است
بلند شو بیا سرما می خوری هوا سرد است

romangram.com | @romangram_com