#شب_سراب_پارت_123


-نه رحيم حوصله نداشتم ،اگر مي پختم سهم شما را نمي آوردم ؟چه سوالي!

-چرا نپختي؟گندم نداشتي؟

-نه پسر حالش را نداشتم يك كيلو گندم كه قيمتي ندارد.

دعايم كرد ،چيزهايي را كه خريده بودم جا به جا مي كرد و دعايم مي كرد.

-الهي به پيري برسي الهي هميشه با زن و بچه ات خوش باشي الهي هميشه دلخوش باشيد .انشالله زنت پسر بياره.

-چه فرقي مي كند مادر اتفاقا من دختر بيشتر دوست دارم.

-پسر عصاي پيري است دختر مال مردم است مي آيند و مي برند ،باز پسر كمك پدر و مادر است من اگر تو را نداشتم چه مي كردم؟

توي دلم گفتم بيچاره مني ،اگر من نبودم زندگيت بهتر از حالا بود لااقل حالا تنها نبودي.

-تو همه چيز من هستي در را كه باز مي كنم تو را مي بينم انگاري تمام دنيا را به من مي دهند.پسر جان خدا از تو راضي باشد من از زمين تا آسمان از تو راضيم.

وقتي وارد خانه شدم محبوبه كنار باغچه نشسته بود داشت ستفراغ مي كرد ،خدايا چقدر استفراغ چقدر ويار ،آخه اين زن هايي كه ده دوازده تا بچه مي آورند ده دوازده بار اين همه مصيبت مي كشند؟با اين حال و روزگارچه مي كنند؟

دستش را گرفتم بلندش كردم و بردمش توي اتاق،توي اتاق كوچك و رختخوابش را پهن كردم و گفتم دراز بكش حالت جا بيايد ،نوازشش كردم ،موهاي سرش را صاف كردم ،دستهايش را توي دستم گرفتم.

-نه رحيم نبايد اينجا بخوابي ،برو جايت را توي تالار بينداز.

فكر كردم ناز مي كند ،بازار گرمي مي كند،عشوه مي آيد با ز هم نوازشش كردم خودم را به نشنيدن زدم مثل اينكه همان آدم بي حال نبود،بغلش كردم آوردم بالا ،مثل ترقه از جايش بلند شد و رفت جلوي طاقچه جعبه آرايشش را باز كرد يك قوطي در آورد و به طرفم دراز كرد .

-اين ديگر چيست؟


romangram.com | @romangram_com