#شب_سراب_پارت_120
شیشه را برید وبا دستمال پاک کرد کمک اش کردم مقوا را گذاشتیم زیر شیشه به به خیلی قشنگ شد یک مقوای دیگر لازم است که پشت شیشه بگذارد رفتم از دکان پهلویی یک جعبه ی خالی گرفتم اوردم پریدیم گذاشتیم پشت ان بعد دوتا شیشه ی باریک به فاصله روی مقوای زرد رنگ گذاشت و حسابی کیپ کرد و میخ زد وکار تمام شداما در طول این مدت یک کلامم با من حرف نزد!
-دست شما درد نکند اقا رسول ،شیشه جلوه اس را یک عالم بیشتر کرد ،چقدرپولش میشود؟
-مهمان باش قابل ندارد
-نه نمیشود ،چقدر باید بدهم ؟
- می ایم پیشت ، یک چیزبرای اینجا میخواهم ان موقع تخفیف میدهی
-انکه وظیفه ام است،اما این فعلا نقد است ،این را بگیرید که من هم رویم بشودبهای کار را بطلبم!!
اقا رسول مرد جا افتاده ای بود اهل نماز ، هرروز صلوه ظهر در دکانش رامی بست و می رفت توی مسجد نماز میخواند نه برای تظاهرچون کسی پاپی این قضیه نبود ذاتا ادم مومنی بوداز همه ارزان تر حساب میکرد،خوش قول بود ،وبا کسی جر وبحث نمیکردو بارها دیده بودم که وقتی هم که بیکار بود کتاب میخواند.
اقا رسول دستی زد به شانه ام وگفت:
-رحیم تو بجای پسر من هستی ،جوان خوبی هستی فاز وقتی که امدی این محل من متوجه ات هستم سرت به کار خودت است وبا کسی کاری نداری ،حالا فهمیدم که یک سال بیشتر نیست که زن گرفته ای پسرم جوانی زورمندی سالمی ،بهترین عیدی برای زنت این است که عرق نخوری ،تو که ضعیف نیستی که بگم مثل بعضی ها از عرق کمک میگیری فجوانی ،یکسال بیشتر هم نیست که داماد شدی.
تعجب کردم یعنی چه؟من کی لب به عرق زدم؟کی بهتان زده؟کی پشت سر گویی کرده؟گفتم:
-ولی اقا رسول من درتمام عمرم لب به عرق نزدم ،کی نمامی کرده است/
نگاه سرزنش امیزی به من کردو گفت:
-کسی نمامی نکرده بوی مشروب از ده قدمی تو به مشام میرسد.
-بوی مشروب؟تعجب کردم توی کف دستم پوف کردم که ببینم بوی مشروب میدهد که:
اهدستهایم ...خنده ام گرفت ،سرم را تکان دادم اماخیلی خوشحال بودم
- اقا رسول بوی لاک الکل است،قاب را درست کردم منتها انرا گذاشتم توی افتاب بویش پرید،اما دستهای من هنوز بو میدهد
دستهایم را بو کرد شرمنده شداما چشمهایش حالت سرزنش را ازدست داد تبدیل به نگاه پوزش شد
-رحیم مرا ببخش کم مانده بود بروی و من این گناه را به گردن بگیرم ،خدا را شکر که من اشتباه کردم خیلی ناراحت شده بودم ،پسرم از من به تو نضیحت هرگز لب به عرق نزن،ان داستان را میدانی که شیطان با یک جوان چه کرد؟
نه نمیدانستم و خیلی علاقمند بودم که بشنوم اقا رسول نشست و به من هم تکلیف کرد که بیشینم
-یه خرده بشین تا برایت تعریف کنم ،امر به معروف نهی از منکر،ثواب دارد ، درس است،حیف همه را به شعرنمی دانم والا حلاوتش بیشتر است،خلاصه میکنم :
ابلیسی به شبی رفت به بالین جوانی ،گفت مجبوری یکی از این سه کاررا که میگویم انجام بدهی یا پدرت را بکش یا با مادرت بخوابیایک لیوان شراب بخور،پسر جوان دید که از همه اسان تر وبهتر همین سومی است،گفت همین شراب را میخورم ،خورد ومست شد هم پدر را کشت هم با مادر زنا کرد...پس بدان که ام الخثائث است،مست که شدی قبح از بین میرود ،چون عقلت از کار میافتد ومیکنی انچه نباید بکنی و وقتی که مستی ازسرت پرید می بینی که کار از کار گذشته وپشیمانی سود ندارد
دو روز مانده بود به عید چهارشنبه سوری بود خدا را شکر همه ی کارها را نمام کرده و تحویل داده بودم این دو روز را باید توی خانه بمانم و خانه تکانی بکنم.
محبوب دیگر نازش خریدار داشت حامله بود ویار داشت هی استفراغ می کرد نازک نارنجی شده بود اعصابش داغون بود و من همه و همه را تحمل میکردم با ین اندیشه که بچه ی مان را در کنار دلش می پرورد و زحمتی متحمل میشود که از من هیچ کاری ساخته نیست.
همه جا را جاور کردم حوض را خالی کردم از آب انبار پرش کردم به نوبت آبمان کم مانده بود ایندفعه فقط انبار را پر می کنم حیاط را جارو کردم باغچه را بیل زدم محبوب انشاالله برای هواخوری هم که شده توی حیاط می آید و سبزی می کارد چهار تا گل می کارد مطبخ را که فکر میکنم از روز اول که آمدیم جارو به خود ندیده بود تمیز کردم شیشه ها را پاک کردم محترم خانم ملافه ها را شسته بود با محبوب کمک کردم آنها را هم دوختیم و شب عید رسید.
محبوبه سفره ی هفت سین چیده بود طفلک با هر چه که داشتیم یک چیزی درست کرده بود اما دل من گرفته بود.
بیاد مادرم بودم که بعد از سالهای سال که بپای من خودش را پیر کرد و شوهر نکرد حالا تنهای تنها نشسته و نمی دانم او هم هفت سین چیده یا نه.
romangram.com | @romangram_com