#ثروت_عشق_پارت_88
کیفم را برداشتم و ساک کوچکی را حاضر کردم و با خود برداشتم. دم در وایساده بودم که شهاب رسید. برایم دست تکان داد. متوجه کمری مشکی که آن جا پارک بود نبودم. وقتی خواستم از عرض خیابان رد شوم، مردی اتو کشیده از داخل کمری پیاده شد و به سرعت به سمتم آمد. احساس خوبی نداشتم، میخواستم سریع از عرض خیابان رد شوم، شهاب هم داشت ما را با دقت تماشا میکرد. مَرده پشت من وایساد و دستمالی را به سمتم گرفت، خواستم از دستش در بروم، اما او سریعتر بود، دستمالی بدبو جلوی دهانم گرفته شد، تنها چیزی که دیدم شهاب بود که با عجله و با چهره ای عصبانی و آشفته از ماشین پیاده شد، و من دیگر هیچی ندیدم...
چشمانم را به آرامی باز کردم، با اینکه تازه به هوش آمده بودم اما احساس هوشیاری میکردم. سریع موقعیتم را بررسی کردم: روی صندلی زهوار در رفته ای نشانده بودنم و دستانم را از پشت بسته بودند، دهانم را با پارچه ای بوگندو بسته بودند، اطرافم را نگاه کردم، تاریک بود؛ در فاصله ای دور، دری آهنی و زنگ زده قرار داشت، سمت راستم هم چندین بشکه ی آهنی بود. به نظرم انباری متروکه ای یا یک چیزی تو همین مایه ها بود. سعی کردم ضبط صوت را که در بدنم جاسازی شده بود روشن کنم. اما اصلا دستم بهش نمیرسید. حدود نیم ساعت تقلا کردم تا دستانم را باز کنم امّا بی فایده بود. با درماندگی دنبال چیزی تیز در اطرافم گشتم تا شاید بتوانم خودم را از این مخمصه خلاص کنم؛ اما ناگهان در آهنی باز شد و مردی با عصا وارد شد... میلنگید، هیکلی عضلانی داشت. نزدیکتر که آمد، به لطف پنجره ای که آن بالا قرار داشت، چهره اش را دیدم، روی گونه ی چپش جای زخمی بود، چشمانش برق میزد و به طرزی وحشتناک بوی الکل میداد. او خودش بود، ارسلان بود، اما با نقابی ترسناک از بیرحمی.
بطری شیشه ای در دستانش را بالا برد و کمی از آن را نوشید. سپس نزدیکم آمد و پارچه ی دهانم را باز کرد. از اینکه مرا از شر آن پارچه ی بدبو خلاص کرده بود، ازش ممنون بودم.
- از اینکه مرا دوباره میبینی چه احساسی داری؟
- نفرت.
- راستی پامو دیدی؟
- البته. من کور نیستم.
- میدونی چرا اینجوری شده؟
- واسم مهم نیست.
- اما واسه ی من مهمه. پامو قطع کردن، به خاطر گلوله ای که تو بهش زدی.
- باعث خوشحالیمه.
- حالا اوردمت اینجا تا تاوانشو پس بدی.
- میخوای پای منم قطع کنی؟
دوباره از آن بطری نوشید و کمی تلوتلو خورد. مست بود، این را مطمئن بودم.
romangram.com | @romangram_com