#ثروت_عشق_پارت_62

- وای پروردگارا! اینقدر منو آقا خطاب نکن... بهم بگو پدر.
- پ... پدر.
- حالا شد.
گفتن این لفظ، آرامشی را به وجودم آورد.... آرامشی خاص، آرامشی توام با حس اینکه پشتت خالی نیست.
- حالا دخترم، همه چیز را برایم تعریف کن.
من هم همه چیز را برایش گفتم. وقتی نوبت به قسمتی شد که عرفان گلوله خورد، بغضم ترکید. او با گذاشتن دستی روی شانه ام باهام همدردی کرد.
- نگران نباش، دخترم. مطمئن باش وکیل های من از پس شهناز برمی آیند.
- واقعا ازتون ممنونم.
- من به گردن مادرت خیلی بدهکارم، اما متاسفانه اون نیست که بدهیاشو بگیره. به خاطر همین، همه جوره از تو حمایت خواهم کرد. حالا برو کمی استراحت کن، من مراقب شهاب خواهم بود.
- چشم. فعلا با اجازتون.
بلند شدم که بروم اما ناگهان گفت:« ام... راستی چیزه دخترم... میخواستم یه سوال شخصی ازت بکنم؟»
- چه سوالی؟
- تو... احیانا شهابو دوستش داری؟
- اوه... خب میدونین... من عاشقشم!
- جدی؟
- جدی.

romangram.com | @romangram_com