#ثروت_عشق_پارت_25
پوزخندی زد، اندام لاغر و زشتش را به من نزدیکتر کرد و گفت:« روباه، روباه را میشناسد جانم! فکر میکنم تو مشکل مالی داری، درسته؟ به نظرم من و تو خوب میتونیم با هم کار کنیم.»
گفتم:« کار؟»
گفت:« پول خوبی توش داره، واسه هربار کار، پنج میلیون.»
باورم نمیشد، تکرار کردم:« چه... چه کاری؟»
پنج میلیون تومان، پول کمی نبود. اما اگر چندبار برایش کار میکردم، زندگیم از این رو به آن رو میشد. فقط تصورش را کردم که بالاخره دردهایم پایان می یابد!
همینطور که این فکرها را میکردم، فکر دیگری نیز مثل خوره به جانم افتاد: اما چه کاری از من میخواست بکنم که اینقدر توش پول داشت؟ چطور ممکن بود کسی پیشنهاد چنین مبلغ هنگفتی را به من بدهد؟ چرا من؟ آیا نقشه ای درکار هست؟
برای بار سوم و با صدایی لرزان پرسیدم:« چه کاری ازم میخوای برات بکنم؟»
شهناز نگاه سنگینش را به چشمانم دوخت و با صدایی محکم گفت:« کار خوبیه، نترس، بهم اعتماد کن.»
و این دقیقا همان کاری بود که من نمیخواستم بکنم. کلافه شده بودم، با صدایی که ایندفعه کمی عصبی تر بود، گفتم:« اما از من میخوای برات چه کار کنم، که میخواهی همچین مبلغی را به عنوان دستمزد بهم بدی؟»
- ازت میخوام، در یکی از سفرهام که میخواهم مقداری جنس را از مرز بیارم، همراهیم کنی.
- جنس؟ چه جنسی؟
- اینش دیگه به تو مربوط نیست. فقط کاری رو که بهت میگم بکن و فضولی هم نکن. وظیفت اینه که همراهم بیای، ازم مراقبت کنی، و تعداد جعبه هارو بشماری و بنویسی.
با خودم فکر کردم حتما کاسه ای زیر نیم کاسست.
- همین؟! بعد بهم پنج میلیون میدی؟
- آره
به خودم گفتم: سمانه زیر بار نرو. حتما این کاری که این دختر میگه، یه خطری چیزی داره که شهناز نمیگه.
romangram.com | @romangram_com