#ثروت_عشق_پارت_146
به اتاق که رسیدم، گوشم را به در چسبوندم تا صدای صحبت هاشون رو بشنوم.
گوشم را که به در چسباندم، صدای فریادهای پدر شهاب را شنیدم.
- ای پسره ی نمک نشناس! کاری میکنی که تن مادرت تو قبر بلرزه!
- پدر شما هم عاشق مامان بودین، نه؟ پس میتونین منو درک کنین.
- عشق کورت کرده! اون یه دختر هرزه و دزده که برای ثروتت نقشه کشیده! یعنی نمیتونی اینو بفهمی؟
- اجازه نمیدم در مورد سمانه اینطوری حرف بزنین.
- اون میخواد پولاتو بدزده. من نمیذارم همچین اتفاقی بیفته.
- چی باعث شده در موردش اینطوری فکر کنین؟
- اون دختر قبلنا دزد بوده، الآنم میتونه باشه.
- پدر ما همدیگرو دوست داریم.
- این مال الآنه، بعدها پشیمون میشی! دارم بهت میگم که اون افسونت کرده. به خودت بیا.
باورم نمیشد پدر در موردم اینطوری فکر کنه. از عصبانیت سرم داغ شده بود. در را هل دادم و وارد اتاق شدم. به شهاب و پدرش با غضب نگاه کردم. قابلمه را محکم در بغلم گرفته بودم و صدای ساییدن دندان هایم را میشنیدم.
- پدر از شما انتظار نداشتم.
شهاب با چشمانی ناراحت نگاهم میکرد. پدر هم با چهره ای عبوس و سرد بهم زل زده بود.
- من دنبال پول نیستم. خواهش میکنم اینو بفهمید.
- تو یه دختر مارموسی!
romangram.com | @romangram_com