#ثروت_عشق_پارت_138

خدایا.... این معجزست.... حافظه ی شهاب برگشته!

در حالیکه سعی میکردم از افتادن قطره اشکی که گوشه ی چشمم جا خوش کرده بود جلوگیری کنم، به او گفتم:« من... پشتتم.»

به یاد اوردم که همیشه شهاب این حرف را به من میزد... من پشتتم. چه آهنگ زیبایی داره این جمله!

- بهم اعتماد کن.

- همیشه بهت اعتماد داشتم، دارم و خواهم داشت.

لبخند تلخی زد، سری تکان داد و رفت. من هم مانند توپی که بادش را خالی میکنند روی صندلی ولو شدم و به قطره اشکم اجازه دادم بیفتد. او هم سریع افتاد. لبخندی زدم و خدا را شکر کردم. شهاب.... او من رو به یاد داره. یعنی اتفاقی بهتر از این میتونه تو زندگی کسی بیفته؟ شک دارم.

همین طور که اون گوشه نشسته بودم و لبخند روی لبم بود، متوجه شدم کسی به سمتم میاد. با دیدن آن شخص، لبخندم محو شد. او همان پسری بود که دم در با نگاهاش رو اعصابم تردمیل میرفت. امیدوار بودم بیاد و از کنارم رد شه، اما صاف اومد کنارم نشست.

- سلام.


romangram.com | @romangram_com