#ثروت_عشق_پارت_137
- شوخی میکنی.
- من، کاملا جدی ام.
بله او کاملا جدی بود، اینو از چشماش خوندم.
- شهاب....
- سمانه، تو سمانه ای، سمانه ی من.
قطره اشکی از چشمش افتاد پایین. اما من، بهت زده تر از آن بودم که دستخوش احساسات بشم و وسط مراسم عقد بپرم بغل داماد.
- حالا یادت اومده؟ حالا که میخوای ازدواج کنی؟
- نه.... هنوزم دیر نشده... بهم اعتماد کن...
romangram.com | @romangram_com