#ثروت_عشق_پارت_133
لب پایینم را انقدر محکم گاز گرفتم که از آن خون آمد.
آن ها به سمت مبل مخصوصی که در پشت سفره قرار داشت رفتند و روی آن نشستند. زن مسنی که ظاهرا مادر روشنا بود، به یکی از مهمان ها گفت که عاقد کمی دیر میرسد. به خاطر همین عروس و دوماد اومدن وسط تا برقصن. روشنا شهاب را با بی میلی کشان کشان وسط برد. شهاب هم گفت که سرش درد میکنه و کنار وایساد. من را دید که دارم نگاهش میکنم و با قدم هایی سریع نزدیکم آمد. من تا متوجه اومدنش شدم رویم را برگرداندم و دنبال پانیز گشتم. اما شهاب روی شانه ام زد و سرفه ای مصنوعی کرد تا متوجه حضورش بشوم.
- سمانه!
وقتی نامم را صدا کرد، انگار به بدنم برق وصل کرده بودند. آشفته برگشتم و نگاهش کردم.
- بله؟
- من میخواستم یه سوالی رو ازتون بپرسم.
- بگو.
- این مانتو رو... از کجا خریدید؟
romangram.com | @romangram_com