#ثروت_عشق_پارت_125
(addicted- Kelly Clarkson)
چندین روز آرام گذشت. من بودم و اشک هایم که هرشب امانم نمیدادند. سخت شده بودم. هرچی نکشتت، قوی ترت میکنه. قلبم دیگر مثل قبل نازک نبود و احساساتم شیشه ای نبودند. چهارشنبه روزی بود که دعوتنامه ای دریافت کردم. دعوتنامه ی عقد شهاب و روشنا. همان دختری که آمروز دیدم. بعد از ظهرش فرانک به خانه ام آمد. عسل را هم آورده بود.
- حالا میخوای چیکار کنی؟
روی کاناپه وول خوردم و بابی حوصلگی گفتم:« به مراسم میرم.»
- تو دیوونه ای؟
- دیوونه شدم.
دروغ نمیگفتم.
- سمانه!
- میگی چیکار کنم؟ برم خودمو اعدام کنم؟ خودکشی کنم؟
- این کارو میکردی منطقی تر بود.
- دیگه برام مهم نیست.
- یه نگاه به خودت بنداز! باورم نمیشه کسی توی همین چند روزِ کم بتونه انقدر وزن کم کنه! شدی عین جوجه اردک زشت! انقدر لاغر و بی قواره شدی که آدم حالش به هم میخوره.
- یه وقت تعارف نکنیا چیز دیگه ای هم باب میلتون نبود بفرمایید.
romangram.com | @romangram_com