#سفید_برفی_پارت_162
- معذرت می خوام، ببخشید. فقط می خواستم باهات شوخی کنم، وگرنه من اصلا اون پسر رو ندیدم.
دستش رو کشید روی صورتم و گفت:
- اذیتم نکن گلیا. من داغونم، بیشتر داغونم نکن.
دوباره اشکام ریخت روی صورتم. محکم بغلم کرد و گفت:
- ببخشید. قول می دم دیگه دست روت بلند نکنم، فقط عصبانیم نکن. من می خوام باهات مهربون باشم ولی تو نمی ذاری.
- ببخشید!
اشکام رو با دستش پاک کرد و با صدای آرومی گفت:
- دیگه هم جلو من گریه نکن. وقتی گریه می کنی شکل قورباغه می شی!
با مشت زدم روی سینش. هردومون خندیدیم. صاف نشست و ماشین رو روشن کرد. آروم پرسیدم:
- کجا می ری؟
- کجا قرار بود برم؟
- بی خیالِ کله پاچه!
- امکان نداره! خستم، گشنم هم هست می خوام یه دلی از عزا در بیارم!
- بیا بریم خونه، اون جا صبحونه می خوری.
- نه، من کله پاچه می خوام.
- اَه لجباز!
خندید و گفت:
- بفرمایید رسیدیم.
- به همین زودی؟
- آره، پیاده شو دیگه!
پیاده شدم و رفتم سمت توهان. دستم رو گرفت و راه افتاد. به صورتش نگاه کردم؛ بمیرم براش، زخمی شده بود! البته پسر دیگه براش صورتی باقی نمونده بود ولی حقش بود.
وارد مغازه شدیم. بوی کله پاچه پیچید توی دماغم. خیلی وقت بود کله پاچه نخورده بودم! پشت میز نشستم، توهان رفت تا سفارش بده. بعد از ده دقیقه برگشت و گفت:
- تا پنج دقیقه دیگه برامون میارن.
romangram.com | @romangram_com