#سفید_برفی_پارت_160
بهش نگاه کردم. چه قدر با شعور و فهمیده بود! همین طور بهش خیره شده بودم که یهو گفت:
- بسه دیگه تموم شدم، جا برای کله پاچه هم نگه دار!
با خونسردی تمام گفتم:
- به تو نگاه نمی کردم که. الکی خودت رو دست بالا نگیر. به اون پسری که توی اون پرشیا نشسته نگاه می کنم، خیلی جیگره!
پسر رو اتفاقی دیده بودم. برای این که حرص توهان رو در بیارم گفتم به اون نگاه می کردم. می دونستم بد عصبی شده! تا اومدم بگم شوخی کردم یه طرف صورتم سوخت. دستم رو گذاشتم روی صورتم. باورم نمی شد! توهان برای دومین بار منو زده بود. مرتیکه ی... بهش نگاه کردم. با عصبانیت نفسش رو داد بیرون و داد کشید:
- این رو زدم تا یادت باشه جلوی شوهرت از مرد دیگه ای حرف نزنی! ببین خانوم، تو صاحاب داری! هر وقت این یه سال تموم شد هر غلطی دلت خواست بکن.
حرفی نزدم. چیزی نداشتم که بگم. دوباره ازش بدم اومده بود. پشت چراغ قرمز ایستاده بود. کیفم رو برداشتم و در ماشین رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم. بین ماشینا راه می رفتم. تحمل فضای ماشین توهان رو نداشتم. می دویدم و گریه می کردم. صدای چند تا بوق از پشت سرم اومد. فکر کردم توهان اومده دنبالم، برگشتم تا بهش بگم بره گم شه. تا سرم رو برگردوندم یه مزدای مشکی برام بوق زد و یه پسر، از اون فشن مشن ها، سرش رو از شیشه آورد بیرون و گفت:
- برسونمتون خانمی!
- گمشو مرتیکه ی عوضی!
- آی آی دختر، بی ادب نباش! بیا بالا ناز نکن، بدو ببینم. باید بریم چند تا از دوستامم سوار کنیم. اون طوری بهمون بیشتر خوش می گذره!
- نکبت، برو بابا!
سریع رفتم اون ور خیابون تا سوار تاکسی بشم و برم خونه ی خشایار. پسر دوباره اومد اون سمت و گفت:
- بیست تومن خوبه؟ نفری بیست تومن خوبه ها! چهار نفریم.
مرتیکه ی کثافت! بهش توجهی نکردم و رفتم اون ورتر.
دوباره اومد جلوم و گفت:
- بابا بسه دیگه، سی تومن! بیا بالا بهت خوش می گذره. نفری سی تومن رو توی خوابتم نمی بینی ها.
صدای داد توهان باعث شد که با ترس برگردم:
- اون سی تومن رو به کی می خوای بدی؟ بیا بگو تا حالیت کنم!
پسر خنده ای کرد و گفت:
- برو بابا بچه سوسول، خر کی باشی؟
در ماشین رو باز کرد و پسر رو کشید بیرون.
داد کشید:
- خب می گفتی، به کی می خوای پول بدی؟ بگو تا زبونت رو از حلقومت بیرون بکشم!
romangram.com | @romangram_com