#سفید_برفی_پارت_134
- خواهش می کنم. برید، راحت باشید.
توهان با یه ببخشید از خرابه ها رفت بیرون. وا این که خوب بود! اصلا به من چه؟ شونه هام رو بالا انداختم و برگشتم سمت طاها. می خواستم برم بغلش کنم که یهو خودش رو کشید عقب و با اشاره بهم فهموند که نرم. با تعجب بهش نگاه کردم. بعد از ده دقیقه گفت:
- عجب شوهر حسودی داریا!
- وا، چرا؟
- واقعا نفهمیدی ده دقیقه پشت اون دیوار ایستاده بود که ببین منو بغل می کنی یا نه؟
- دروغ می گی؟ واقعا توهان...
- آره بابا! چه قدرم از دیدنم خوشحال شده.
- حتما خوشحال شده که گفته دیگه!
- گلیا تو خری یا خودت رو زدی به خریت؟ اخمش رو ندیدی؟ فک منقبض شدش رو؟ رگ های گردنش رو؟ واقعا ندیدی؟
- نه والا!
- خدایا غلط کردم گفتم یکی مثل این برای من پیدا بشه. آخه زن این قدر بی خیال؟
با مشت کوبیدم به بازوش و گفتم:
- گمشو ببینم!
- من واقعا شرمنده ام، ببخشید مزاحم شدم. من گم شدم می شه بگین پاسگاه پلیس کجاست؟
بلند خندیدم و گفتم:
- دیوونه!
باهم نشستیم روی زمین. به صورت قشنگش نگاه کردم، مردونه و جذاب! چشمای مشکی درشت و کشیده با مژه های بلند و پر، دماغ صاف و کشیده که بر اثر برخورد با توپ بسکتبال یه خورده کج شده بود، لب های نازک!
- هوی!
- چته؟ مگه داری با گاوت حرف می زنی که هوی می کنی؟
- بابا یه ذره حیا هم خوب چیزیه والا! پنچ روزم از ازدواجت نگذشته چشمت منو گرفته؟ آره؟
- طاها قرص توهم زدی؟ یا مثلا قرص اعتماد به نفس؟
خندید و گفت:
- شوخی کردم! خب؟
romangram.com | @romangram_com