#سنگ_قلب_مغرور_پارت_88
من اتاق خوابمو می خواستم ... بالشتمو می خواستم...می خوام داد بزنم.. جیغ بکشم......
رفتم سمت دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم. توی آیینه به خودم نگاه کردم..
ـ من نمیذارم. نمیذارم پروانه هم مثل من بشه... بی کس شه.... خدایا من نمیذارم...
دپرس و بی حال از سرویس اومدم بیرون. رفتم سمت آسانسور و دکمه ی طبقه ی چهارم رو زدم...
امید از دیدن قیافم تعجب کرد. آب از سرو صورتم می چکید.. حتی حال و حوصله ی خشک کردن صورتمو نداشتم... شاید نمی خواستم صورتمو خشک کنم چون می ترسیدم با اشکام خیس شه....
ـ سلام. خانوم.... چت شده؟ خوبی؟
اصلا نای حرف زدن نداشتم..بی حال و بی حوصله........
ـ امید خواهش میکنم... . میشه به آقای فرداد بگی که من کارشون دارم
.
امید فهمید حالم خرابه و بدون حرف دیگه ای گوشی رو گرفت به فرداد خبر داد...
در اتاقو زدم و رفتم داخل.....
امروز نه حوصله ی کل کل داشتم نه لجبازی... الان فقط عزیز جون برام مهم بود و بس.... اونقدر مهم که حاظرم از همه ی زندگیم براش بگذرم...
من به پروانه قول دادم.. ......
romangram.com | @romangram_com