#سنگ_قلب_مغرور_پارت_79
من که اونو دیده بودم ..حتی بغلش کردم.. پس چرا دوباره خودش داره زیر کت مخفی میکنه..... با صداش از فکرم در اومدم....
زیادی توی فکر غرق شدم. و انگار این موضوع رو فهمیده بود. با اخمی شدید بهش نگاه کردم و خیلی سرد جدی حوابشو دادم.که مثل همیشه با حاضر جوابیش دوباره منو عصبانی کرد. اما عصبانیتم شیرین بود و لذت بخش... دقیقا مثل دختر بچه های 3 ساله ناراحت میشد و حالت صورتش با مزه و شیرین بود....
نمی خواستم موضوع کش دار شه به خاطر همین با یه سوال در مورد طرح ها حواسشو پرت کردم..
قرار شد تا 6 صبح کارشو تحویل بده. منم راضی بودم ازش خواستم بره.
بلند شد اما برنگشت انگار با چیزی کلنجار میرفت.. می خواست چیزی بگه اما نمی تونست . رو بروش ایستادم. سرشو بالا آورد نگاهش رنگ خواهش داشت .
ترس جاشو به تمنا داده بود... .....
فهمیدم که از اینطور ایستادن با اون وضع لباس جلوی من داره عذاب میکشه.......
. فهمیدم اگه برگرده تمام بدنش توی دیدم قرار میگیره...
این دختر می خواد با حیا بودنشو به من ثابت کنه؟
اما واقعا با حیاست؟
هنوز حیا و شرم توی جنس این دختر هست؟
نگاهمو ازش گرفتم و پشتمو بهش کردم . به محض برگشتنم صدای درو شنیدم. ایستادم برای اولین بار به این دختر کوچولوی دیوانه خندیدم که فقط روی صورتم یه حالت ضعیفی از لبخند ایجاد شد.
خیلی وقته که از خنده هم فراری شدم مثل خیلی چیزهای دیگه......
romangram.com | @romangram_com