#سنگ_قلب_مغرور_پارت_62
ـ من ....چی... کار ...کنم؟ بهم .....مرخصی ..میدین؟ من ...قول دادم..... خواهش میکنم..
خیلی سرد ؛ سردتر از همیشه فقط گفت:
ـ بله تا هشت شب مرخصی دارین و بعدش برگردین شرکتو کاراتونو کامل انجام بدین.
و با سرعت رفت سمت ساختمون.
یعنی حاضرم روی تمام زندگیم شرط ببندم که این بشر دیوانس.....
با سرعت تمام رفتم وسایلامو جمع کردم.پریدم توی ماشینو رفتم سمت خونه عزیز پروانه.....
از بیمارستان اومدیم بیرون هنوز یه سه ساعتی از مرخصیم مونده بود. بنابراین عزیزو بردیم خونه گذاشتیم بعد با پروانه رفتیم یه گشتی بزنیم...
ـوای پروانه ببخشید توی این مدت اصلا حواسم بهت نبود .شرمنده آبجی جونم...
ـشرمنده من خیلی وقته که آدم شدم...
ـ گمشو. اصلا منو بگو چرا از توی عتیقه دارم معذرت خواهی میکنم. لیاقت نداری ..
ـ باشه اگه لیاقت به قبول معذرت خواهیه تو باشه ؛آقا ما بی لیاقت..
ـ بی شرف.خیلی بدی .بابا عشقم .ببخشید
ـ خیله خوب بابا. از جلد آدم بودن دراومدم.قبول...بخشیدم..
romangram.com | @romangram_com