#سنگ_قلب_مغرور_پارت_60

اونقدر توی شوک بودم که نمی تونستم حتی یه قدم به عقب بردارم. ...........

آرومتر از قبل شروع کرد به حرف زدن. ........

دیگه داشتم پس می افتادم.

ـ احیانا با دهقان فداکار نسبتی داری.؟ آفرین هر چقدر میگذره شخصیتت برام جالب تر میشه. چه کارای دیگه ایی بلدی.؟

آب دهنمو به زور قورت دادم. دهنم خشک شده بود. به صورتش نگاه کردم.

ـ من دهقان فداکار نیستم. واسه هر کسی هم فداکاری نمی کنم..عزیز جون به اندازه ی یه دنیا برام ارزش داره. خیلی به گردنم حق داره. این کارایی که براش می کنم حتی یه ارزن هم از محبتاش هم نمی تونه جبران شه..من .....من....

دیگه نفسم بالا نمیومد.اگه تا چند دقیقه ی دیگه از این وضع خلاص نمیشدم گریم میگرقت.

همینطور که بهم نگاه میکرد ،گفت:

ـجالب شد.! پس دیدار اولمون هم به خاطر عزیز جون شما اتفاق افتاده بود؟

چشمام به اندازه ی یه توپ گلف شدن.. بی شرف خوب یادشه.....

ـ فکر نمی کردم یادتون باشه. بهرحال من یه معذرت خواهی بهتون بدهکارم. بابت اون روز !

در حالیکه دستاشو میبرد توی جیب شلوارش آروم سرشو آورد جلو و کنار گوشم گفت:

ـ فقط یه معذرت خواهی؟


romangram.com | @romangram_com