#سنگ_قلب_مغرور_پارت_48
تمام این مدت بازوم توی دستای محکم و مردونش اسیر بود و اون فشارش میداد.
واقعا احساس کردم میخواد استخون بازومو خرد کنه.با دستم به سینه ی پهن و عضله ایش فشار آوردم و به عقب هولش دادم اما دریغ از یه سانت............
ـ ولم کن....من فقط جواب حرفای خودتونو به خودتون پس دادم. هر طوری که باهام رفتار کردین باهاتون رفتار کردم. بهم توهین کردین منم مقابله به مثل کردم............... ولم کن.
دستشو از روی بازوم برداشت و یک قدم به عقب رفت و نفس عمیقی کشید. با این کارش تونستم یه نفس عمیق بکشم تمامش پر شد از ادکلن سردو تلخی که به خودش زده بود.....
هنوز نفسم کامل به ریه هام نرسیده بود که با شدت به سمتم اومد با دستاش محکم شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار......
این دیوانه بود به خدا.................
ـ چیکار میکنی؟ تو یه دیوانه ی روانی هستی ...........ولم کن...
ـ هه ولت کنم؟ باشه..اما اینو بدون اگر یکبار دیگه ..فقط یکبار دیگه زبون درازی کنی .زبونتو از حلقومت می کشم بیرون. زبونتو کوتاه میکنم. تو هنوز منو نشناختی . حسان فرداد آدمی نیست که به یه جوجه ببازه. آدمت میکنم... باید یاد بگیری چطوری حرف بزنی... جنس تو رو خوب میشناسم.. همتون آشغالید. همتون با هر رنگ و رو و سروشکلی که باشین عوضی هستین... همیشه طلبکار.............. اما من تو یکی رو آدمت میکنم. حالا صبر کن...خیلی باهات کار دارم جوجه سرتق.........
بعد ولم کرد.رفت سمت میزش و نشست پشتش و سرشو توی دستاش گرفت و محکم فشار داد.
از حرفاش ماتم برده بود. خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم عکس العمل نشون داده بود.
این یه طوریش بود.................
چرا رفت سمت میزش؟
چرا من مثه سیب زمینی ایستادم اینجا؟
romangram.com | @romangram_com