#سنگ_قلب_مغرور_پارت_165
ـ چرا اینو بهم میدی؟
توی چشماش زل زدم نه از توی آیینه .
رفتم کنارش و به طرفم برش گردنودنم.
صاف و مستقیم توی چشماش نگاه کردمو گفتم:
ـ14 سال پیش تمام زندگیمو از دست دادم. به ظاهر همه چیز داشتم اما از دورن داغون شدم.. بی کس و تنها. در حقم نامردی شد.. به بدترین شکل ممکن. عزیز ترین کس زندگیم رو به وحشیانه ترین وضع ازم گرفتن و من پر شدم ازانتقام که این همه سال در خودم پرورشش دادم.. تنفر از کسایی که منو به این روز انداختن...
داستان من داستان رودست خوردن و نمکدون شکستنِ.. بی معرفتی تا به اوجه...
قابل تعریف نیست.. اما اینو بدون که این گردنبند تنها چیزی که از بهترین روزهای زندگیم ، از بهترین موجود زندگیم.یادگار برام مونده. این گردنبند منو تا الان روی پا نگه داشته. این بارزشترین چیزیه که دارم..حالا میدمش به تو به خاطر مهریه ات. این مهریه توهِ. شاید در مقابل چیزی که امشب از دست دادی کم باشه اما بدون این گردنبد برای من حکم زندگی رو داره.. پس الان زندگی من مهریه اتِ
خواهش میکنم هیچ وقت از خودت جداش نکن. همیشه گردنت باشه.
حتی اگه ازش خوشت نیومد.. حتی اگه ازش متنفر شدی اما از خوت جداش نکن...
تمام این مدت داشت با تعجب به من نگاه میکرد. شاید حق داشت. حرفهایی که از دهن من شنیده بود حرفهای عادی نبود... رنگ صورتم از عصبانیت به سرخی میزد اما آروم بودم.
نگاهش آرومم میکرد..
romangram.com | @romangram_com