#سنگ_قلب_مغرور_پارت_159

چشماشو باز کرد.. بی حال بود..

ـ درد داری؟

حتی نای جواب دادن به سوالم رو نداشت.. آروم سرشو تکون داد..

بلند شدم. شلواری که کنار تخنک اقتاده بودو پوشیدم. به طرف حمام داخل اتاقم رفتم..

وان رو پر از آب گرم کردم.

بعد رفتم پایین توی آشپزخونه و یه لیوان بزرگ شربت زعفران درست کردم بردم بالا...

وارد اتاق شدم. بالای سرش رفتم..

لیوانوگذاشتم کنار پاتختی. روشو به طرفم گردوند

ـ میتونی بلند شی؟ وان رو پر آب گرم کردم.. حالتوبهتر میکنه..

به محض نیم خیز شدنش جیغ بلندی کشید و دستشو زیر شکمش گذاشت.

سریع بلند شدمو رفتم روی تخت.

بغلش کردم و سرشو بوسیدم..

دستمو روی شونم گذاشتم .دست دیگمو از زیر پاهاش رد کردمو بلندش کردم..


romangram.com | @romangram_com