#سنگ_قلب_مغرور_پارت_158
شروع کردم به بوسیدن تمامو صورتش... گردنش .. لاله ی گوشش..
گرم شدم...گرم شد... چشماشو بسته بود.....
فهمید که نمیشه..
تاپشو درآوردم خودمو خودشو به تقدیری که معلوم نبود تهش به کجا میرسه سپردم...
تقدیری که مطمئنم توش قراره بابت کار امشبم بدجوری تاوان بدم...
تقدیری که توش قراره یه روزی به دست این دختر جزای کار الانمو ببینم....
تمام بدنم گرم بود. فضای اتاق پر شده بود از هرم نفسهای من و مهرا...
بالشت زیر سرش خیس بود...
خیس از اشکهایی که از سر غصه و بعد از سر درد ریخته بود...
بالاخره کاری رو که نباید میکردم؛ کردم. تموم شد...
کنارش خوابیدم.. هنوز چشماش بسته بود.. اما خیلی بی حال بد..
دستمو به سمت صورتش بردم و به طرف خودم برگردندوم. صداش زدم:
ـ مهرا....
romangram.com | @romangram_com