#سنگ_قلب_مغرور_پارت_155
بدون هیچ حرفی ...
هیچ صدایی.. فقط با نگاهم می تونستم آرومش کنم...
هیچ کلمه ای به ذهنم نمی رسید... خالی بودم ...
سرشو بوسیدم.... پیشونیشو... روی گونه های سرخ از شرمشو بوسیدم...
با هر بوسه ای که میزدم. درونم به آتیش کشیده میشد...
و حس شوق بیشتر به وجودم تزریق میشد...
لبهاش رو بوسیدم.. اینبار واقعا بوسیدم... از ته دل... همکاری نمی کرد.
اما من با ولع تمام میبوسیدم...از صمیم قلب...
شیرین ترین مزه ی دنیارو داشت... اونقدر که حتی حاضر نبودم یم لحظه ازشون جدا شم....
نفس کم آوردم. اونم همینطور... دستشو محکم روی بازوم فشار داد.. ازش جدا شدم.
عمیق نفس می کشید...
بلند شدم و روی تخت نشستم...
داغ کرده بودم...
romangram.com | @romangram_com