#سنگ_قلب_مغرور_پارت_135
خیره شد توی چشمام...و من غرق شدم توی اون چشمای خیس و شیشه ای...
از آغوشم آوردمش بیرون و دستشو محکم گرفتم...
دوست نداشتم الان ازش جدا شم...
رفتیم داخل.. سریع لباسامو پوشیدم. و با هم به طرف بمارستان حرکت کردیم...
تمام این مدت دستش توی دستم بود.و اون ساکت و آروم کنارم نشسته بود...
توی بیمارستان گفت که نمیخواد کسی از این ماجرا چیزی بدونه....یه راز بین منو خودش...
با این جملش گرم شدم. دلم میخواست محکم بگیرمش توی اغوشم.
نزدیکتر شدم بهش و پیشونیشو بوسیدم....دلم نمیخواست ازش جدا شم...
با زحمت کنار کشیدم و بهش گفتم توی حسابداری منتظرش هستم..
بعد از چند دقیقه اومد. مدارک دستش بود... توی فکر بودم بدجوری ذهنم مشغول بود با حس دستی رو ی بازوم به خودم اومدم... برام شیرین بود که دستش روی بازوم بود اما چرا....
بی حرف مدارک و ازش گرفتمو کارا رو انجام دادم.... بعد از تموم شدن فیش واریز رو به دستش دادم..بهش گفتم که توی ماشین منتظرشم..
سرمو گذاشتم روی فرمان ماشین... امشب قراره جی بشه... به کجا می رسیم؟.....
امشب انتقاممو قراره از کی بگیرم..؟....
romangram.com | @romangram_com