#سنگ_قلب_مغرور_پارت_107
آرم می شدم..
باید یه کاری میکردم...
چشمم به گلدون برزکی که روی میز پیشخوان بود افتاد برای خالی کردم این فشار عالیه.... رفتم سمتش و گرفتمش ... محکم کوبوندمش به دیوار...هزار تیکه شد .......
من خالی شدم... آروم شدم................
روی تخت خودمو انداختم. چشمامو بستم به محض بسته شدن قیافش جلوی چشمم اومد. تصور اینکه از ترس اینکه توی بغل منه قیافش چطور شده نا خودآگاه خندم گرفت..
چرا این دختر فقط می تونه توی ذهنم این طور نفوذ کنه؟
تنها کسیه که در همه حال چه زمانی که آرومم و چه زمانی که از عصبانیت به مرز انفجار رسیدم میتونه منو بخندونه.. یه کار غیر محال رو....
شاید این هوسه... اما نه... هوس کثیف تر اون چیزیه که هست.. بی شک نمی تونه هوس باشه..
باز برای اولین بار توی این سالها چیز جدیدی رو تجربه کردم...
اولین حسرت بعد از 14 سال.... حسرت اینکه ای کاش جای مظاهر بودم.
ای کاش توی آغوش من فرو رفته بود...
هنوز دوباری که توی آغوشم گرفتمش رو یادمه...
چه لذتی داشت...
romangram.com | @romangram_com