#ساغر_پارت_52
وقتی سوار ماشین شدیم تازه یاد سینی های جا گذاشته افتاد...منتظر موندم تا سینی هارو رفت و گرفت...
ترافیک سنگین شده بود و اونقدر ساکت و آروم بود خودش که منم مجبور به سکوت شده بودم...
_کتلت های نذری خوشمزه بود؟
به پهلو شدم...
_نخوردمشون...
_شما که گشنه اتون بود...
از تو کیفم دو تا لقمه بیرون آوردم...یکیشو سمتش گرفتم
_این مال تو...
_ممنون...من میل ندارم
_آخه من تنهایی کتلت بخورم؟
نگاهم کرد...بازم کوتاه...عصبانیم میکرد و تخصص گرفته بود تو این کار...لقمه رو از دستم گرفت...عملا دیگه ماشین کامل متوقف شده بود...
لقمه ی خودم و از توی مشبما بیرون کشیدم...عطا یه گار کوچیک به لقمه اش زد و من دوبرابر اون گاز و به لقمه ام زدم...
طعم خوبه تره و شاهی...با ریحون و کتلت طوری به وجدم آورده بود که دلم میخواست جیغ بکشم...
با دهن پر و به زور گفتم
_خو...شم...مزه ا...است...
خندید وقتی به صورتم نگاه کرد و لپ های باد شده ام و دید
_نوش جان...
از لج عطا به داشپورد ماشین تکیه دادم و کاملا به پهلو شدم...باید امشب اعتراف میکرد!! باید امشب منو نگاه میکرد...اصلا باید معلوم میشد که منو دوست داره و ازم خواستگاری کرده یا نه...
بالاخره که من مجبورش میکردم اعتراف کنه...
_از چند سالگی آشپزی میکنی که بلدی؟
دستشو بالا آورد و آینه ی ماشین و تنظیم کرد...میفهمیدم داره معذب میشه...شیشه رو کمی پایین داد...
_از بیست و پنج شیش سالگی...مدت زیادی نیست...
یه گاز دیگه به لقمه ام زدم
_ولی دستپختت با کدبانوهای درجه یک برابری میکنه...مرگ ِ ساغر راست میگم!
لبخند زد...کوتاه...یه خورده ماشین حرکت کرد و دوباره متوقف شد
_نظر لطفتونه...اونقدر هام عالی نیست. چنتا غذا رو خیلی خوشمزه درست میکنم.
با دهن پر فقط تونستم بگم "اوهوم"...
نگاهم پی فضولیم از ماشین های دیگه بود که یهو دیدم داره نگام میکنه...لقمه ی دو سه بار جویده رو به زور دادم پایین...همون بهتر نگاه نکنه...!
_ترافیکش سنگینه...!
نگاهی به ماشین ها انداختم و تکیه امو بیشتر به داشپورد دادم...
_آره...حوصله ادم و سر میبره
@romangram_com