#رویای_واریا_پارت_89

یان گفت :شاید پدرم باشد .بار دیگر جمله یان به کمک واریا امد و باعث از بین رفتن تعجب همه شد .

-البته ،اما فکر می کنم ایشان مایل باشند که با تو هم حرف بزنند .بهتر نیست که با من بیایی؟

-شما برو من هم تا یک دقیقه دیگر خواهم امد .

واریا حدس زد که یان می خواهد به طور خصوصی با پدرش حرف بزند .بی شک مطالتی درباره روزنامه نگار سمج دارد که می خواهد سؤال کند این است که ترجیح می دهد مقدمتا ًواریا حرف بزند وبعد خودش .

واریا به دنبال پیشخدمت وارد اتاق دیگری شد که تلفن روی میز در کنار پنجره قرار داشت .این اتاق شبیه دفتر کار بود .به محض رفتن پیشخدمت از اتاق و بسته شدن در ،واریا گوشی را برداشت و گفت :الو !

یک لحظه جوابی نشنید و مجددا گفت :الو!صداهای نامفهومی از گوشی می شنید و باز گفت :الو !

-الو با کسی کار دارید ؟

-دوشیزه میلفیلد ؟صدای یک مرد فرانسوی بود و واریا حدس زد شاید پیشکار جناب ادوارد باشد

-خودم هستم بفرمایید .


romangram.com | @romangram_com