#رویای_واریا_پارت_87

واریا به این سادگی نمی توانست خودش را در موقعیت نامزد وهمسر اینده یان بداند اسانترین راه این بود که خودش را به مریضی بزند و به وسیله تلگراف برای برگشتن اقدام کند .از این افکار اعصابش به هم می ریخت ولی از طرف دیگر او باید از مهمان نوازی خانواده دوفلوت لذت ببرد واطلاعاتش را درباره مردم فرانسه بیشتر کند .چون اینها تجربیاتی گرانبها بود که شاید هرگز برایش در زندگی تکرار نشود.

-در این قسمت حمام است حالا اگر اجازه بدهید شما را تنها بگذارم تا راحت باشید و اگر مایلید کمی استراحت کنید وبعد ا زچند دقیقه دیگر پایئن بیایید .

-خیلی متشکرم بسیار خوب جین اتاق را ترک کرد و ورایا هم به طرف پنجره رفت و انرا باز کرد واریا از پنجره اتاقش به باغچه کوچکی که در مقابل رویش قرار داشت و منظره زیبایی پدید اورده بود نگاه کرد .

مجسمه های مختلفی رد میان درختان و گلهای رنگارنگ نصب شده بود که زیبایی خاصی به باغچه بخشیده بود .در انتهای ان یک معبد کوچک ساخته شده بود که جریان اب نمای زیبایش در زیر نور خورشید شکوه ان را صد چندان کرده بود .

تمام گلها در ردیفهای منظم کاشته شده بود .

واریا با خودش فکر کرد در چنین باغجه ای با این نظم و ترتیب حتی یک علف هرزه جرات جوانه زدن نخواهد داشت .ناگهان به یاد زمان افتاد که به سرعت می گذشت .فورا ًکلاهش را از سر برداشت و موهایش را شانه کرد .به طرف دستشویی رفت تا دستهایش را بشوید .وقتی به اتاقش برگشت ،جین را منتظر خود دید .او امده بود که بگوید :چون شما انگلیسی هستید مادرم عصرانه ساعت پنج بعد از ظرهر را برای شما تدارک دیده است .ما معمولا ًعصرها چای نمی نوشیم ولی این یک مومقعیت استثنایی است .

-این از لطف شماست .اذت نوشیدن چای برای واریا احساس خوبی بود .

او قبلا ًدر هواپیما چای نوشیده بوئ .همچنین یک وعده غذای ساده که در بسته بندی پلاستیکی قرار داشت .ان شامل تخم مرغ با سس مایونز ،یک قصعه کتلت و سیب زمینی ،گلابی با خامه و مقداری کره و پنیر بود .متأسفانه از این همه خوراکی واریا نتوانسته بود چیزی بخورد .نخوردن غذا به خاطر ترس نبود ،چون با وجودیان در کنارش دیگر ترسی از پرواز نداشت .اما میلی به غذا خوردن نداشت .برعکس او یان تمام خوراکیهایش را خورد و فقط توانست با زور چند جرعه شراب را به اصرار فراوان به واریا بخوراند .اما حالا با گذشت چندین ساعت واریا کاملا ًاحساس گرسنگی می کرد .زود اماده شد و به طبقه پایین رفت .همه دور یک میز که رویش مقداری بیسکویت و یک قوری نقره بزرگ چای قرار داشت ،نشسته بودند .نوشیدن چای بدون شیر هم بسیار خوشمزه بود ،اگر همراه یک برش لیمو ترش باشد .

مادام دوفلوت با مهربانی گفت :کمی راجع به سفرتان برای ما تعریف کنید .


romangram.com | @romangram_com