#رویای_واریا_پارت_84

شاید هم به خاطر اینکه یان به طور کلی با این نظریه مخالفت می کرد ،جناب ادوارد می ترسید ککه او در فرانسه قضیه را طور دیگری وانمود کند .خلاصه افکار زیادی از سر او گذشت ولی هنور او به نتیچه اصلی دست پیدا نکرد .تنها چیزی که برایش روشن شده بود این بود که این پدر و پسر شخصیت عجیب و پیچیده ای دارند و امکان درک ان بسیار مشکل خواهد بود .

چرا باید واریا برای انها نگران باشد ؟گرچه اعصابش تحریک شده بود ولی به این نتیجه رسید که این مسئله هیچ ربطی به ا و ندارد و موضوع فقط به جناب ادوارد یان مربوط می شود .بهترین کار این است که او از این شهر قشنگ که برای اولین بار ان ار می بیند لذت ببرد .

کلیساها ی قدیمی و ساختمان های زیبایی که متعلق به سالیان پیش بود همه و همه به نظر واریا جالب می امد .با دیدن این مناظر زیبا واریا احساس می کرد یک کتاب تاریخ را ورق می زند .واریا تحت تأثیر زیبایی های فرانسه قرار گرفته بود مثل بچه ها به هیجان امده بود .مناظر مثل کارت پستال بود .همه چیز بسیار مرتب و شیک بود انگار ادمها در خیابان همان شخصیتهای کارتونی هستند .درختان تاره به شکوفه افتاده بودند و زیبایی صد چندانی داشتند .

اقای دوفلوت گفت :مادموازل ما واقعا ًبه این شهر افتخار می کنیم .فردا باید شمارا به دیدن جاهای دیدنی اینجا ببریم .یان با تردید اضافه کرد :شاید مادام دوفلوت بتوانند اینجاها را به دوشیزه ...اِ ....واریا نشان بدهند .جون من و شما خیلی کار داریم که باید انجام بدهیم .

اقای دوفلوت موافق با او اضافه کرد :درسته ،اتفاقا ًپدر شما برای من یک نامه بلند بالا نوشته اند و متذکر شدندکه یکی هم مخصوص شماست .ایا شما هم دارید ؟

-بله من ان را دارم نامه های دیگری هم هست که در ان دستور العمل کارهایی که اید طی ان یک هفته انجام دهیم ،قرار دارد .

-این کار لعنتی هیچ وقت تمامی ندارد .اگر از من بپرسی من ترجیح می دهم که از زیر کار در بروم .مخصوصا ً وقتی که همراه یک بانوی زیبا و جذاب باشم .ولی خوب می فهمم که شما به انگلیسی چی می گین ؟به هر حال جناب ادوارد همیشه کارو تجارت را به چیزهای دیگر ترجیح می دهند .

-خوب البته من هم درست مثل پدرم فکر می کنم .

-ولی مواظب باش که اگر از دختری به این قشنگی غافل بشی یکی دیگه اونو از چنگت در می اورد.این نکته همه جای دنیا مرسوم هست ولی در فرانسه مخصوصا ًبیشتر پیش می اید .اقای دوفلوت با صدای بلندخندید .واریا خستگی را از چهره یان خواند و چیزی نگفت .


romangram.com | @romangram_com