#رویای_واریا_پارت_45
ان دو چنان با هم مشغول صحبت کردن بودند که انگار واریا حضور ندارد .بالاخره غذا تمام شد و یان دستور صورت حساب داد .همان طور که منتظر برگشت پیشخدمت بودند در هتل باز شد ویک خانم وارد رستوران شد اویک لباس کرپ سفید بسیار عالی دور شانه هایش جلب نظر می کرد .موهای قشنگش به رنگ قرمز شرابی در اطراف صورتش پریشان بود .یک جفت گشواره زمرد درخشان که به طرز زیبایی با برلیان تزئین شده بود به گوشهایش اویزان بود که هماهنگی خاصی با رنگ سبز دستکشهای باندش داشت .او خیلی با شکوه و جلال راه می رفت و وقبی که به کنار سالن رسید برگشت و نگاهی به اطرافش کرد که ناگهان یان را دید .او به طرف میز انها امد .واریا با دیدن او خارق العاده ترین موجودی که در طول عمرش دیده بود نظاره می کرد .او زیبا بود و زیبایی اش انسان را به هیجان می انداخت مثل یک نقاشی کوبیسم (از اسمون داره می اد یه دسته حوری .....)پوست سفید ،چشمان سبز با ان ارایش ماهرانه و لبهای قرمزش همه و همه نشانه ی جلوه او بود و او را برجسته و متمایز می کرد .گویی در رویاهای انسان چنین چیزی باشد .
-یان پس تو اینجا قایم شدی ؟او با کنایه این جمله را به یان گفت .یان هم با تانی روی پاهایش ایستاد و جواب داد:متاسفم لارین خیلی سعی کردم امشب بیام ولی این برام غیر ممکن بود .با چشمان سبزش نگاهی به مادام رنه کرد و گفت :سلام .
او که با دیدن واریا شوکه شده بود با تمسخر گفت :اینها جلوی تورو گرفتن و اجازه ندادن که بیایی؟یان پاسخ داد :فکر نمی کنم با دوشیزه میلفیلد آشنایی داشته باشی ؟دوشیزه میلفیلد این هم دوشیزه لارین گیل موی واریا وقتی اسم او را شنید او را شناخت .چون روزنامه ای نبود که از صورت او برای اگهی هایش استفاده نکرده باشد .او چهره ومدل گران قیمتی بود .دختری که در عرض چند ماه معروفترین مانکن در تمام انگلیس به شمار می رفت .
-حال شما چطوره ؟
لارین بی اعتنا به واریا فقط سرش را به عنوان جواب تکان داد و روکرد به یان و اهسته گفت :
-چطور تونستی این کار رو با من بکنی ؟تو به من قول داده بودی که خواهی امد و من اصلا انتظار چنین کاری از تو نداشتم .
-دست خودم نبود باید برای پدرم کاری انجام می دادم .
-باز هم جناب ادوارد !واقعا که پدرت همیشه مانع دیدار ماست .
لارین با مخلوطی از عشوه و تمسخر این جمله را بیان کرد .یان پاسخ داد .این طور به نظر می رسه .
romangram.com | @romangram_com