#رویای_واریا_پارت_36

واریا پاسخ داد:من چیزی ندارم که بخوام بسته بندی کنم.یک مرتبه به یاد دو تا چمدان گوچکش افتاد که حتی یک چهارم این لباسه که برایش در نظر گرفته شده بود،در انها جا نمی شد.مادام رنه از جایش بلند و در حالی که مشغول و سرگرم کارش می شد به واریا گفت:

- شما اصلا نگران نباشد .ما چند چمدان بزرگ به شما قرض می دهیم تا این لباسها خیلی راحت در ان جا بگیرن .چون می دونم که الان شما وقتی برای خرید کردن ندارین .

واریا اضافه کرد:من هم فکر می کنم الان دیگه مغازه ها بسته باشند و خرید چمدان به هرحال امکان نداشته باشه .

خانم رنه افزود:مغازه های که الان ما باید بریم چون قبلا با انها هماهگی شده به طریقی باز هستند و منتظر ما هستند.

- واریا پرسید :ایا به چیزهای دیگری هم احتیاج دارم؟

مادام رنه پاسخ داد:اول از همه کلاه های مختلف،بعد از ان لباسهای زیر و اخری هم که خیلی مهمه ارایشگاه واریا نگاهی به ائینه انداخت و گفت :اما فکر می کنم موهایم به چیزی احتیاج ندارد.من دو روز پیش ان را شستم .مادام رنه با چشمهای ریمل زده چنان چشم غره ای به واریا رفت که رنگ او سرخ شد.معلوم شد که از نظر انها مدلی موی واریا اصلا قشنگ و مناسب نبود.ناگهای انگار که خانم رنه زمان را فراموش کرده بابشه با عجله گفت :باید عجله کنیم چون من برای ساعت هشت از ارایشگاه وقت گرفتم.واریا بهت زده گفت:ولی من باید.....

- منو می بخشی اما امکان نداره .همه چیز قبلا توسط جناب ادوارد برنامه ریزی شده و تصور نمی کنم که ما زودتر از ساعت نه ونیم و یا ده بتونیم همه کارها را تمام کنیم.

- ولی ....من.....نمی تونم ....واریا به لکنت زبان این را گفت.او با ناباوری لباسهایش را پوشید و از اتاق پرو بیرون امد .یان و مارتین سرگرم گفتگو بودند.

واریا فکر کرد که انها راجع به او حرف می زنند و می خندند.با این احساس انگار یخ کرد.او خودش را مثل سیندرلا دید که چگونه ان دختر فقیر ناگهان به یک پرنس تبدیل گشت.با این وجود تمام سعی اش را کرد که هیچ عکس العملی نشان ندهد به سمت ایشان امد و گفت:اقای بلیک ول من در ساعت هشت قرار قبلی دارم.در صورتی که به من گفتند پدر شما دستور یه عالم کارو خرید ورفتن به ارایشگاه را داده اند و ایا نمی شه که فردا یان کارها انجام بشه ؟فردا صبح قبل از پرواز وقت کافی خواهیم داشت .یان با شنیدن این حرفها از جایش بلند شدو به ارامی جواب داد:


romangram.com | @romangram_com