#ریما_پارت_94
صالحی یه نگاهی به ما انداخت و گفت:بریم.
نره غوله به من و مانی اشاره کرد که دو طرف صالحی بشینیم.بقیه محافظا هم تو یه ماشین دیگه پشت سرمون بودن.تو ماشین که نشستیم دیدم پدرام همم تو ماشینه!با تعجب زل زدم بهش.
صالحی:کارات خوب پبش میره پسرم؟
جااااان؟پسرم؟به فرزند خوندگی قبولش کرده؟
پدرام با چاپلوسیه تمام گفت:زیر سایه ی شما همه چیز خوب پیش میره!
شانس آوردم صالحی بین ممن و مانی بود وگرنه تا الان پهلوم سوراخ کرده بود !منم مثل مانی خیلی به این پدرام مشکوک بودم!درسته اصلا به قیافه ی مغرور و خشکش نمیخورد که چاپلوس باشه ولی ظواهر امر که چیزی غیر اینو نشون نمیداد!
مانی پدرام رو خیلی بد نگاه میکرد اونم هی لبخند میزد که مانی حرصی تر میشد!یعنی اگه صالحی تو ماشین نبود مانی پدرام رو زنده نمیذاشت!بعد نیم ساعت رسیدیم به یه جاده ی متروک که اطرافش پر بود از درختای نخل.رسیدیم به یه ساختمون خیلی بزرگ و ساده.به نظر انبار میومد.دو تا کامیون سمت چپ ساختمون پارک بودن و یه سری بادیگارد هم دم در واستاده بودن.صالحی جلو افتاد و من و مانی هم دو طرفش بودیم.حالا این وسط این پدرام که هی خودشو به صالحی میچسبوند حسابی رو مخ بود!حدسم به یقین تبدیل شد.یه انبار خیلی بزرگ.همون اول انبار یه میز شیک و صندلی های سلطنتی چیده شده بود که یه سری مرد اوت کشیده اونجا نشسته بودن.پشت سرشون هم 5 تا بادیگارد با اخم واستاده بودن.
صالحی مشست و پدرام هم چسبید کنارش.صالحی با خوشرویی شروع کرد به حرف زدن.اوففف!خدا رو شکر فرانسه حرف میزدن! به لطف گیرای بابامون هم من هم مانی کاملا به فرانسه و انگلیسی مسلط بودیم!صحبت در مورد یه محموله بود.آخرش هم کثافتا نگفتن محموله ی چی!
صالحی رو به فرنسوی ها گفت:میتونین چک کنین!
سه نفر از 4 نفر پشت میز بلند شدن و رفتن سمت در فولادی که قسمت ابتدایی رو از قسمت انتهایی انبار جدا میکرد.بعد 10 دقیقه خندون برگشتن وابراز رضایت کردن و گفتن که میتونین حسایتون رو چک کنین!
صالحی به پدرام اشاره کرد و پدرام سری تکون داد و گفت:بله رئیس!
بعد چند دقیقه با لبخند گفت:همه چیز درسته رئیس!
یه ساعت بعد خونه بودیم.
مانی:من آخرش نفهمیدم چرا ما رو برای همچین ماموریت ساده ای بردن!
سانیار:خرفت تو همچین معاملاتی خطر پلیس،خیانت یکی از طرفین،خیانت افراد نفوذی و هزار جور خطر دیگه هست!ما رو برای همچین کارایی نبرن کجا ببرن؟پارک و شهربازی؟
مانی:آها!خودم میدونستما پرسیدم آمادگیه تو رو محک بزنم!
romangram.com | @romangram_com